دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
پیام سرمدی

از بادیه بانگ احمدی می‌شنوم

بر نیزه پیام سرمدی می‌شنوم

 

گفتند که بوی سیب، اما انگار

من بوی گل محمدی می‌شنوم

خطبۀ اشک برای شهدا سهم تو شد

بعد از آن واقعۀ سرخ، بلا سهم تو شد

پیکر سوختۀ کرب و بلا سهم تو شد

 

بعد از آن واقعه هفتاد و دو آیینه شکست

ناگهان داغ دل آینه‌ها سهم تو شد

نیزه‌ات

پر می‌کشد دلم به تمنای نیزه‌ات

دنیای دیگری شده دنیای نیزه‌ات

 

جانی بده دوباره... به من نه به دخترت

تا جان نیامده به لبش پای نیزه‌ات

بانگ لبیک

نیزه را سرور من بستر راحت کردی شام را غلغلۀ صبح قیامت کردی

بر لب تشنه‌ات آن روز حکایت می‌کرد خاتمی را که در انگشت شهادت کردی

زخم

دل پر از زخم، نفس زخم، رگ حنجر زخم

گوشه‌ای درته گودال، لب حنجر زخم

 

آسمان پر شده از سر، سر بر نیزه شده

پیکری روی زمین بی سر و، سرتاسر زخم

نگاه روشن

 

خورشید را به سجده می‌اندازد، برق نگاه روشن دیدارت

دریا به خواب رفته و می‌بیند، چشمان پرستارۀ بیدارت

 

امشب چراغ‌ها همه خاموشند، پایان قصه را تو روایت کن

باید که دید دایره سهم کیست، باران عشق خورده به پرگارت

زبان حال حضرت زینب (س)
داغ عطش

بانگ ترتیلی که روی نیزه‌ها پیچیده است بند بند مصحفی در بوریا پیچیده است از حرم داغ عطش چون خیمۀ ابری کبود دود آه تشنگان را تا کجا پیچیده است؟  

کوتاه سروده
هر تیر، گلی در بدنت کاشته است

اعضای تنت یکی یکی کاسته شد

از عرش صدای ناله برخاسته شد

 

هر تیر، گلی در بدنت کاشته است

گل بود به نیزه نیز آراسته شد!

دانه‌های تسبیح

یکدم بیا و بنگر این خیلِ آشنا را

لبخند فکرِ خوبی است ... گریان مشو خدا را

 

پیمان گسستگانید! چون دانه‌های تسبیح

دیگر رها کنید این موسیقیِ ریا را

 

سبز اما سرخ

 

تشنه‌لب آمدم به‌سوی غمت

تا کمی حس کنم جهانت را

حس کنم می‌روی که برداری

بیرق سرخ باغبانت را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×