دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
شعر صمیمیت انسان

تا شعر صمیمیت انسان خواندی

بی حنجره از لبان باران خواندی

تاریخ قیام انبیا کامل شد

وقتی که به روی نیزه قرآن خواندی

گل سرخ

گرچه صد غائله آب است و زمین تا شمشیر

عطشم را ننشانید، مگر با شمشیر

 

می­‌روم، تا تب خیزابی خون راهی  نیست

بلکه آوردم از آن معرکه سر با شمشیر

کوتاه سروده
تمام ماجرا

می‌دید تو را و کربلا را می‌دید

می‌دید تو را و نیزه‌ها را می‌دید

 

هر وقت که لب‌های تو را می‌بوسید

انگار تمام ماجرا را می‌دید

گاهی به دلِ تنور و گاهی دلِ تشت

گاهی به دلِ تنور و گاهی دلِ تشت

گاهی به خرابه‌ها و گاهی شبِ دشت

 

برخیز سوار! از صَفَر خسته شدیم

از نیزه سواری‌ات چهل روز گذشت

کوتاه سروده
مگو از ماجرای قتلگاهش

به روی نیزه شد سرها، دوبیتی!

چه آمد بر سر مولا، دوبیتی؟

 

مگو از ماجرای قتلگاهش

شکستی قلب زهرا را، دوبیتی!

سربسته بگویند...

پیغام خلیل است به بت‌ها و تبرها؟ یا باز ابابیل برافراشته پرها؟ فریادِ که پیچیده در این کوی و گذرها؟ «از مکه خبر آمده، داغ است خبرها باید برسانند پدرها به پسرها»

روی خاک‌ها...

هی مصیبت می‌شود تکرار روی خاک‌ها

آسمان جامانده است انگار روی خاک‌ها

 

باورش سخت است اما این وداع آخر است

پشت یک لبخند معنی‌دار روی خاک‌ها

تقدیم به سید شهیدان عالم
میدان عطش

 آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت

چشم تاریخ در آن حادثۀ تلخ چه دید که زمان مویه کنان از گذر خاک گذشت

طبیعت گل سرخ محمدی این است

محرم است و زمین بار دیگر آشوبد

مدینه مویه کند، روح حیدر آشوبد

 

صدای نالۀ زهرا دوباره برخیزد

زمان بریزد و بر عرش محشر آشوبد

قرآن ناطق

قرآن ناطقی

بر روی نیزه، رأسِ تو در حکم بسمله 

جسمت به روی خاک حروفِ مُقطعه

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×