دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شعاع شعله

دلم در حلقه‌ی ماتم، به یارب یارب است، امشب

همان شام غریبانی که گویند، آن شب است، امشب

 

صدای ناله‌ای از سرزمین نینوا آید

که گویا صاحب آن ناله، جانش بر لب است، امشب

 

 

قمر در عقرب

 

اگر صبح قیامت را شبی هست، آن شب است، امشب

طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است، امشب

 

فلک! از دورِ ناهنجارِ خود، لَختی عنان در کش

شکایت‌های گوناگون مرا با کوکب است، امشب

 

شب تاریک

متاب، ‌ای ماه تابنده! که سر زد آفتاب، امشب

ز برج نیزه تابد چند ماه اندر حجاب، امشب

 

فروغ اکبرِ لیلا، منوّر کرده صحرا را

تو، ای ناهید نورافشان! بکش رخ در نقاب، امشب

 

 

خورشید مغرب

 

بر این صحرای پُر بیم و هراس، ای مه! متاب، امشب

که دامانت نسوزد از لهیب اضطراب، امشب

 

سزد گر چهره پنهان می‌کنی در هاله‌ی ماتم

که اصغر را نمی‌بینی در آغوش رباب، امشب

 

گل عذارها

 

هر سو فتاده، پیکر آن گل‌عذارها

چون لاله‌های رُسته به هر جوکنارها

 

بر باد رفته‌اند، چو گل‌شاخه‌های سرخ

از بوستان سبز نبی، یادگارها

سیلاب سیلی

 

خم شد، گذاشت روی زمین، گوشواره را

تا قدری التیام دهد، گوشِ پاره را

 

آتش گرفته گوشه‌ی دامان کوچکش

آبی نبود، چاره کند این شراره را

 

عذرجویان

 

نیک‌پی اسب! چرا بی‌رخ شاه آمده‌ای؟

پیل بودی تو، چرا مات ز راه آمده‌ای؟

 

برگ برگشته و تن خسته و بگْسسته لگام

هوش خود باخته با حال تباه آمده‌ای

 

توفان اشک و آه

از زین فتاد چون به زمین، جسمِ شاه دین

افتاد شور و ولوله در عرش تا زمین

 

شد تیره آفتابِ جهان‌تاب، هم‌چو شب

در خاک و خون چو کرد غروب، آفتابِ دین

 

دل‌واپسی

 

ای اسب بی‌صاحب من! برگرد، کاری ندارم

می‏خواهم این جا نباشی، وقتی که جان می‏سپارم

 

می‏دانی، ای اسب زخمی! هنگام کوچم رسیده ا‌ست

گاه وداع من و توست، دیگر مجالی ندارم

 

چه آمد به سرش؟

 

ذوالجناحا! پدرم رفت و نیامد خبرش

به کجا رفت و چه رو داد و چه آمد به سرش؟

 

به سراغ علی‌ اکبر ز حرم شد بیرون

کشت خود را به یقین، بر سر جسم پسرش

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×