دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بوتراب اوفتاده روی تراب

شعلۀ آتشی‌ست  در دل آب

ساقی مهوشی‌ست  مست و خراب

 

بی‌قراری‌ست، عشق تا به جنون

تک‌سواری‌ست آب تا به رکاب

 

طور تجلّی

چون کرد با برادر خود قصه را تمام

رو بر مدینه کرد که یا سید الانام

 

این شاه سر جدا شده از تن حسین توست

این سینه‌چاک ناوک دشمن حسین توست

قصۀ محنت

در حیرتم، به محشر از این ماجرای او

با قاتلان او چه نماید خدای او

 

سر بر زند چو با کفن خون‌چکان، ز خاک

یزدان دادگر، چه دهد خون‌بهای او

 

داغ گل

قربان مرام و پیکر بی‌سر تو

سرها به فدای سر بی‌پیکر تو

 

از داغِ گل و قبیلۀ سوختگان

داریم دلی، چو «پهلویِ» مادر تو!

 

بضاعتِ مزجات

و گفت فاطمه جان خانه‌ات دو چیز نداشت

حسن نداشت غمت را حسین نیز نداشت

 

در این نداشتنی‌ها چه چیزها که نبود

نداشت ... نه، مثلاً بستر مریض نداشت!

سیب و یاس

باز بویی عجیب می‌آید

بوی دردی غریب می‌آید

 

یاس پر کرده است علقمه را

پس چرا بوی سیب می‌آید؟

دستان خیبری

هفتاد و دو ستارۀ خون‌آلود، حیران ماه و آینۀ رویت

می‌آید عطر کرب و بلا هر شب، از سمت استجابت گیسویت

 

طوفان چشم‌هات تماشایی‌ست، پلکی بزن تمام بیابان را

تا ابرهای حادثه برخیزد، از بین آسمان دو ابرویت

مادرانه

نه آبی و نه جوابی، نه یار و سقّایی

چگونه تشنه‌ای امّا کنار دریایی

 

قرار بود بیایی، ولی نه بر نیزه

قرار بود بجنگی، ولی نه تنهایی

با نوحه‌ای به لحن اذان

می‌خندی و زمین و زمان گریه می‌کند

ای رَسته تا بهشت، جهان گریه می‌کند

 

بانوی درد، در غم نادیدنت امیر

سر می‌برد به چاه، نهان گریه می‌کند

 

ای داغ سینه سوز، محرّم‌ترین عزا!

ایران هنوز سینه‌زنان گریه می‌کند

غربت من عصر عاشورا بود

کاش می‌شد همره باد صبا

پر کشم تا آستان مجتبی

 

گوش بسپارم به آه و ناله‌اش

شکوه‌های داغ چندین ساله‌اش

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×