دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
رنگ رخ دین

ای دست! که بر دست خدا جایت باد!

رنگ رخ دین ز خون رگ‌هایت باد!

 

با بوسه تو را گرفت زهرا از خاک

گل‌بوسه‌ی فاطمه گوارایت باد!

 

 

قیامت عشق

در عشق، علامتى به جز زینب نیست

 در صبر، قیامتى به جز زینب نیست

 

آن جامه‌ی عصمتى که زهرا پوشید

 زیبنده‌ی قامتى به جز زینب نیست

 

 

سفینه النّجاه دگر

 

زینب که على با جلوات دگرى است

 زهراى بتول در حیات دگرى است

 

از عشق حسین و فیض هم‌صحبتی‌اش

 او نیز سفینه النّجاه دگرى است

میراث محمّد (ص)

 

زینب که صفا به ملّت و مکتب داد

 در مکتبِ داد، جلوه بر مذهب داد

 

میراث محمّد که به زهراش رسید

 زهرا همه را به دخترش زینب داد

ذکر «یا رب»

زهرا چه نشاطی است که امشب دارد

 وز شوق، مدینه ذکر «یا رب» دارد

 

ای ختم رسل! چشم تو روشن بادا!

 چون نور دلت فاطمه، زینب دارد

 

میلاد عطش

 

باز پیوند دل و صبر گسستم با اشک

 باز پیمانه‌ی پندار شکستم با اشک

 

باز در پرده‌ی اخلاص نشستم با اشک

 باز در خانه‌ی دل پنجره بستم با اشک

 

دریایی

بس که می‌سوزم ز داغت دل به دریا می‌زنم

تا رسم روزی به کویت سر به صحرا می‌زنم

 

تا کشی دستم به سر، خود را به هر سو می‌کشم

تا زنی پا بر سرم خود را به هر جا می‌زنم

 

پیراهن

از خدا اول برایت اذن پوشیدن گرفتم

بعد هر شب بین انگشتم نخ و سوزن گرفتم

 

سوزن مژگان می‌آمد با نخ اشکم برایت

از کنار بوریایی کهنه پیراهن گرفتم

سرخ‌تر از سرخ‌

این‌ چه‌ خروشی‌ است‌؟ این‌ چه‌ معمّاست‌؟

در صدف‌ دل،‌ محشر عظماست‌

 

سوز چه‌ عشقی‌ است‌؟ شور به ‌پا کرد

زخم‌ چه‌ داغی ا‌ست‌؟ این‌ همه‌ زیباست‌!

 

راه سفر

 

 آهی کشید و تربت او را به بر گرفت

از آه شه به خرمن هستی، شرر گرفت

 

از بس که خون گریست، جگر‌گوشۀ رسول

منزل‌‌گه بتول، به خون جگر گرفت

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×