دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
۴

ماه رویم یک شبه گردید با شب آشنا تار و پودم شد به وضع نامرتب آشنا

 

رانده از شهر و بیابانم در این وادی، که شد پای با خار و جگر با نیش عقرب آشنا

در خرابه مصرعی از زندگی‌ام طی شده

با لب تشنه نگاهی پر تمنا می‌رود ساحل چشمی به استقبال دریا می‌رود

با دعا چشم تری باشد یقیناً با شتاب روی بال عرشیان تا عرش اعلا می‌رود

زلف‌هایت را ورق می‌زد شبیه مقتلی

از وقار عمه جان خود حجاب‌ آموخته او مودب بودنش را از رباب‌ آموخته

 

با دو دست بسته تا شامات را یکسر گرفت رزم را از فاطمه، از بوتراب‌ آموخته

قصیدۀ تازیانه

بنا نبود که گیسوی من کشیده شود به ساعتی شب گیسوی من سپیده شود

 

قرار بود ببافی تو گیسوانم را نه اینکه در اثر لخته، خون تنیده شود!

هزار حوریه از چادرش زمین می‌ریخت

نوید وصل پدر را به کاروان می‌داد به ماه، ماه سر نیزه را نشان می‌داد

 

رقیه، تولیت آستان رأس شریف به ماه، اذن زیارت در آسمان می‌داد

 

شبیه فاطمه پاک است از رنگ تعلق‌ها

چنان شد موج خیز بی نیازی گرد دامانش که می‌ترسم خدا بیرون کند سر از گریبانش

 

به استقبال این نوگل بهار رفته برگشته سرآغاز ربیع الاول است انگار شعبانش

قلب کوچک

کسى نبود بپرسد چه چیز کم دارى به قلب کوچکت آیا تو نیز غم دارى؟

 

کسى نبود بپرسد که از کدام گناه نشان سیلى از آن دست پر ستم دارى

نامۀ عاشورا

ثبت است به خون، چکامۀ عاشورا

 فرض است به ما ادامۀ عاشورا

 

در هاله‌اى از عشق و یقین پایان یافت

 با نام رقیّه، نامۀ عاشورا

 

شمع خرابه

دیدم به خواب شمع خرابه شدی پدر

گفتم: چگونه بی تو شبم را سحر بُوَد؟

گفتی: قرار آخر من با تو امشب است؛

بابا برای وصل تو، چشمم به در بُوَد

یاس طایفه

ارثی ز یاس طایفه بی‌شک نداشتم

بر پهلویم اگر گُل میخک نداشتم

 

بعد از تو هیچ شب به مدارا سحر نشد

بعد از تو هیچ روز مبارک نداشتم

آینۀ شکسته

 

آیینه‌ای که از غم بابا شکسته بود

پهلو کبود، کنج خرابه نشسته بود

 

از غصه‌ها جگرش را نظاره کن

مثل تمام پیکر بابا گسسته بود

 

نوۀ فاطمه‌ام، حوصله خیلی دارم

با وجودی که پدرجان گله خیلی دارم

نوۀ فاطمه‌ام، حوصله خیلی دارم

 

وسط آن همه اسباب جسارت بر ما

نفرت از سلسله و هلهله خیلی دارم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×