دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
آخرین سنگر

اگر زینب پیام آور نمی‌شد  

قیام کربلا، باور نمی‌شد

جهاد عاشقان، از یاد می‌رفت  

نهال عشق، بارآور نمی‌شد

کمی نزدیک‌تر

مانند یک فرشتۀ از پای نشسته بود

غمگین‌تر از همیشه، در آنجا نشسته بود

هشتاد و چهار حوریه دور نگاه او  

دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود

 

دختر شقایق

چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد  

خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد

زینب که مثل او کسی از داغدیدگان  

با اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد

 

سوغات

تا باد گره گشای زلف چمن است   

بر سینۀ لاله، داغ گل‌های من است

هجده یوسف اگر چه از دستم رفت  

سوغات من از سفر، همین پیرهن است

 

گلخروش

ای پرچم کربلا به دوشت، زینب

 فریاد علی است گلخروشت، زینب

هفتاد و دو داغ را تحمل کردی  

قربان دل بنفشه پوشت، زینب

 

ماندم ولی راست قامت...

آن شب از کربلا من، با دیدۀ تر گذشتم  

همچون پرستوی عاشق، بی بال و بی پر گذشتم

خاموش شد چلچراغم، پاییز آمد به باغم  

از باغ آتش گرفته، مثل کبوتر گذشتم

 

حماسۀ توفان نوح

بی دوست، گرچه دل به جهان، من نداشتم  

از کوی عشق، طاقت رفتن نداشتم

در گلشنی که سوخته بود از تب خزان  

غیر از گلاب اشک به دامن نداشتم

 

خواهر خورشید

من ماندم و مرغ سحر و نوحه‌گری‌ها  

اندوه پرستو، غم بی بال و پری‌ها

من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت  

در سایۀ آوارگی و در به دری‌ها

یوسف کربلای من

ای دل داغدار من، صحنۀ کربلای تو  

هر نفسم شرارۀ، آتش خیمه‌های تو

یوسف کربلای من، شهید نینوا من  

از چه برهنه‌ای، چه شد، پیرهن و ردای تو؟

 

دیدار غروب

بر سر سینه‌ی غمبار غروبش می‌رفت

تا گودی گلزار غروبش می‌رفت

 

هر بار به دیدار طلوع آمده بود

این بار به دیدار غروبش می‌رفت

شب چهلّم

دوباره آمده‌ای امّا، چقدر خسته و تنهایی

دوباره نوحه بخوان، زینب‌! دوباره با همه گویایی

 

صدای غم‌زده‌ات، بانو! به گوش دشت که می‌پیچد

ز خیمه‌های حرم انگار، شنیده می‌شود آوایی

 

بانگ جرس

کسی نبوده که بار مصیبتی نکشیده

گلی نرُسته که داغ دلی ز خار ندیده

 

چه عیش بوده که آخر، قرین نگشته به ماتم؟

چه رنگ بوده که از چهره، عاقبت نپریده؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×