دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سلیمان زمان

در صف کرببلا جان جهان را کشتند

 سبب خلقت پیدا و نهان را کشتند

 

یک جهان اهرمن از کین به هواى زر و سیم

 جمع گردیده، سلیمان زمان را کشتند

 

 

گلشن عشق

اى حسینى که جهان در مِحَنت خون گرید!

 آسمان بر تو و قبر و وطنت خون گرید

 

گلشن عشق بُوَد کرببلایت امّا

 عوض خنده، گل این چمنت خون گرید

 

 

زخم گلو

دستى که بست بال تو را با پرت چه کرد؟

 پایى که تاخت بر بدنت با سرت چه کرد؟

 

اى کشته! اى که در دل تاریخ، زنده اى!

 دشمن، نگفتنى است که با پیکرت چه کرد

 

بوسه گاه زینب

دل دیوانه‌ی ما تا زده سر هر جایى

 خود ندیده ز سر کوى تو خوش‌تر جایى

 

بر درت جاى گرفتم که گنهکاران را

 در دو عالم نبُوَد خوش‌تر از این در، جایى

 

سکینه و ذوالجناح

سکینه بانگ برآرد که: یا جواد ابى!

 سوار دشت بلا چرا نیاوردى؟

 

کجاست راکبت؟ اى ذوالجناح! بابم را

 چرا ز معرکه‌ی کربلا نیاوردى؟

براق عاشورا

اى براق لیله الاسراى من!

 لیله الاسراست عاشوراى من

 

مرکب رهوار من! اى ذوالجناح!

 مونس پیکار من! اى ذوالجناح!

 

روز وصال

 

زخم تنم را که در حساب نیاید

 مرهم دیگر جز آفتاب نیاید

 

غربت و مظلومی‌ام غمى است جهان‌سوز

 حرفى از این غم به صد کتاب نیاید

پسر فاطمه

 

بی‌دلانى که دم از عشق به تزویر زدند

 سنگ بر آینه‌ی عصمت و تطهیر زدند

 

پیروان پدر فاطمه از جهل و غرور

 پسر فاطمه را کشته و تکبیر زدند

 

باغ آتش زده

 

عطش افتاده به جانم، جگرم می‌سوزد

 هستی‌ام ز آتش غم‌ها به برم می‌سوزد

 

در من از سوز عطش، تاب سخن گفتن نیست

 دهنم خشک و دلم خون، جگرم می‌سوزد

 

مکتب عشق

 

کربلا امروز جولان‌گاه ایمان من است

 مکتب عشق‌آزماى نوجوانان من است

 

روز اتمام بناى کعبه‌ی دل‌ها بُوَد

 وین مناى سرخ هفتاد و دو قربان من است

ذبح عظیم

حسین! اى همه هستى نثار مقدم تو!

 بهار دین و سیاست بُوَد محرّم تو

 

کنند منع عزاى تو دشمنان، چون هست

 سِلاح خانه برانداز کفر، ماتم تو

 

 

اى آب فرات!

تشنه‌ام گر چه من خون جگر، اى آب فرات!

 کودکانند ز من تشنه‌تر، اى آب فرات!

 

کودکان را نبُوَد تاب عطش، رحمى کن

 که فتاده است به دل‌ها شرر، اى آب فرات!

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×