مشخصات شعر

باغ آتش زده

عطش افتاده به جانم، جگرم می‌سوزد

 هستی‌ام ز آتش غم‌ها به برم می‌سوزد

 

در من از سوز عطش، تاب سخن گفتن نیست

 دهنم خشک و دلم خون، جگرم می‌سوزد

 

عطش و داغ دل و تابش خورشید و سلاح

 آتشى هست که پا تا به سرم می‌سوزد

 

باغبانم من و افسوس که از بى‌آبى

 هر گل و غنچه به پیش نظرم می‌سوزد

 

باغ آتش زده را مانم کز هر طرفى

 هم گلم، هم شجرم، هم ثمرم می‌سوزد

 

جگر از داغ جگرگوشه‌ی من خونین است

 بصرم از غم نور بصرم می‌سوزد

 

گریه‌ی دخترکم بر جگرم آتش زد

 ناله‌ی اصغر من بیشترم می‌سوزد

 

نخله‌ی عصمتم و برگ و برم را زده‌اند

 طایر قدسی‌ام و بال و پرم می‌سوزد

 

اکبرم آب ز من خواهد و مَیسورم نیست

 جگر سوخته‌ام بر پسرم می‌سوزد

 

خصم گفتا که مرا می‌کشد از بغض على

 دل در این حال به حال پدرم می‌سوزد

 

اى «مؤیّد»! بنگر اینکه پریشانم من

عطش افتاده به جانم جگرم می‌سوزد

 

باغ آتش زده

عطش افتاده به جانم، جگرم می‌سوزد

 هستی‌ام ز آتش غم‌ها به برم می‌سوزد

 

در من از سوز عطش، تاب سخن گفتن نیست

 دهنم خشک و دلم خون، جگرم می‌سوزد

 

عطش و داغ دل و تابش خورشید و سلاح

 آتشى هست که پا تا به سرم می‌سوزد

 

باغبانم من و افسوس که از بى‌آبى

 هر گل و غنچه به پیش نظرم می‌سوزد

 

باغ آتش زده را مانم کز هر طرفى

 هم گلم، هم شجرم، هم ثمرم می‌سوزد

 

جگر از داغ جگرگوشه‌ی من خونین است

 بصرم از غم نور بصرم می‌سوزد

 

گریه‌ی دخترکم بر جگرم آتش زد

 ناله‌ی اصغر من بیشترم می‌سوزد

 

نخله‌ی عصمتم و برگ و برم را زده‌اند

 طایر قدسی‌ام و بال و پرم می‌سوزد

 

اکبرم آب ز من خواهد و مَیسورم نیست

 جگر سوخته‌ام بر پسرم می‌سوزد

 

خصم گفتا که مرا می‌کشد از بغض على

 دل در این حال به حال پدرم می‌سوزد

 

اى «مؤیّد»! بنگر اینکه پریشانم من

عطش افتاده به جانم جگرم می‌سوزد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×