دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بی‌نهایت

تو رفتی، مانده غم تا بی‌نهایت نمی‌افتد علم تا بی‌نهایت

دلم می‌خواست ای ماه قبیله بتابی، دست کم تا بی‌نهایت

 

تبر

عطش آتش به جانم زد برادر شرر بر استخوانم زد برادر

نبودی، دست پاییزی‌ترین قوم تبر بر بازوانم زد برادر

 

دست‌هایت

مبادا غم دوباره پا بگیرد برای تو دل دریا بگیرد

چه خواهم کرد اگر از من سکینه سراغ دست‌هایت را بگیرد

 

دل و دست

دل و ساحل، دل و دریا، دل و دست دل و تنهاترین سقا، دل و دست

فدای غربت خواهر دل و جان فدای قامت مولا، دل و دست

 

ای رود

تو احساس مرا دریاب ای رود لبم را تر نکن از آب، ای رود

تو که دستی نداری تا بیفتد به سوی خیمه‌ها بشتاب ای رود!

 

ناتمام

برادر تشنه کام و مشک در دست به دل شوق امام و مشک در دست

به سوی خیمه‌ها راهی شد اما... دوبیتی ناتمام و دست بر خاک

 

عمو

عمو سه بخش دارد: دست عباس دست

 

با کاروان نیزه (بند سوم)

فرصت دهید گریه کند بی صدا، فرات

با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات

 

گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا

باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات

 

ماه انجمن

ماه سوسو زد و افروختنی، پیدا شد  

شب درخشید و در ‌این پرده، زنی پیدا شد

دختری از تب خورشید برانگیخته‌تر  

حرفی از آب زد، و سوختنی پیدا شد

 

خواهر خورشید

من ماندم و مرغ سحر و نوحه‌گری‌ها  

اندوه پرستو، غم بی بال و پری‌ها

من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت  

در سایۀ آوارگی و در به دری‌ها

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×