مشخصات شعر

با کاروان نیزه (بند سوم)

فرصت دهید گریه کند بی صدا، فرات

با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات

 

گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا

باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات

 

با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید

در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات

 

چشم فرات در ره او اشک بود و اشک

زان گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات

 

حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌ کنی

تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات

 

از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود

هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات

 

از طفل آب، خجلت بسیار می‌‌کشم

آن یوسفم که ناز خریدار می‌‌کشم

با کاروان نیزه (بند سوم)

فرصت دهید گریه کند بی صدا، فرات

با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات

 

گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا

باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات

 

با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید

در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات

 

چشم فرات در ره او اشک بود و اشک

زان گونه اشک‌ها که مرا هست با فرات

 

حالی به داغ تازۀ خود گریه می‌ کنی

تا می‌رسی به مرقد عباس، یا فرات

 

از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود

هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات

 

از طفل آب، خجلت بسیار می‌‌کشم

آن یوسفم که ناز خریدار می‌‌کشم

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×