دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
درد آشنا

باز داغ سینه بی اندازه شد

بار دیگر کهنه زخمی تازه شد

 

شب رسید و بام کوفه تار شد

باز دردی آشنا تکرار شد

 

خاطرات تلخ

پدرم مرد با خدایی بود

مهربان بود، مثل دریا بود

روی پیشانی پر از چینش

اثرات سجود پیدا بود

 

بیت ولایت بعد از او بیت الحزن شد

کوفه پس از حیدر فضای مبهمی داشت

آن شهر غم هر گوشه آثار غمی داشت

 

در کوچه‌های ‌ شهر غم‌آلود کوفه

هرجا یتیمی بود، حال درهمی داشت

 

از قصّۀ خرابۀ شام آورید یاد

ای چشم‌‌ها به صورت مولا نظر کنید

جاری به زخم خود، همه خون جگر کنید

 

زینب! حسن! حسین! علی چشم خویش بست

بر آن غریب، جامۀ ماتم به بر کنید

 

عمرۀ مقبوله

ناله کن اى دل به عزاى على

گریه کن اى دیده براى على

 

کعبه ز کف داده چو مولود خویش

گشته سیه پوش عزاى على

 

دل شعله‌ور

 

از شرار دل من چشم ترم می‌سوزد

دل من بیشتر از زخم سرم می‌سوزد

 

مثل نخلی که فتاده است کنار دریا

دل گرفته شرر و چشم ترم می‌سوزد

 

بابا بگو...

از تو سر و ز مادر من سینه‌ای شکست

تا صبح حشر بر سر و بر سینه می‌‌‌زنم

جدم که نیست در بر تو، مادرم که نیست

دارم به جای چند نفر سینه می‌‌‌زنم

 

لحظۀ پرواز

جادۀ وصل علی و فاطمه هموار بود

لحظۀ پرواز روح حیدر کرّار بود

 

رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی‌اش

یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود

 

الوداع

ای نماز صبح حیدر الوداع 

مسجد و محراب و منبر الوداع

ای قیام و‌ای قعود و ‌ای قنوت 

ذکر و تسبیح مکرر الوداع

 

ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود

می‌روی با فرق خونین پیش بازوی کبود

شهر بی زهرا که مولا! قابل ماندن نبود

 

با وضو آمد به قصد لیله الفرقت، علی!

ابن ملجم در شب احیاء چه قرآنی گشود

 

مسجد کوفه کجا، پشت در کوچه کجا

ضربت کاری که خوردی، یا علی! آن ضربه بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×