دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تجربۀ بهار

غنچه شش ماهه‌ای که بار ندارد

چیدنش آن قدر افتخار ندارد

 

زود خزان شد گلی که در همه عمرش

تجربۀ دیدن بهار ندارد

چه سربلند

گرفته‌اند ز روی تو انشعاب زیاد

که ماه بودن تو داشت بازتاب زیاد

 

اگر به سن اباالفضل می‌رسیدی تو

یقین به سینه نمی‌زد دگر رباب زیاد

مانند مرد

طفلی به روی دست پدر پا گرفت و رفت

مانند مرد حقِّ خودش را گرفت و رفت

 

منّت کشیدن پدرش را نداشت تاب

از دست تیر آب گوارا گرفت و رفت

حدود شرعی

بخواب گل پسرم تو کْجا و باران‌ها

لب تو چشمۀ دریا و تشنه انسان‌ها

 

سفیدتر ز گلویت ندیده است کسی

گلوی تو شده مضمون ناب دوران‌ها

حجاب غزل

خدا کند برسد خیمه تاب داشته باشد

برای مادر اصغر جواب داشته باشد

 

گمان نمی‌کنم از این به بعد مادر تنها

بدون کودک و گهواره خواب داشته باشد

کابوس یک عمر

پیش چشمم تو را سر بریدند

دست‌هایم ولی بی‌رمق بود

بر زبانم در آن لحظه جاری

«قل اعوذ برب الفلق» بود

پارۀ قرآن

این پرچم عشق است که بر دوش من است؟

یا پارۀ قرآن که در آغوش من است؟

 

نه، نه! بگذارید بگویم این کیست:

شش ماهه گلِ سرخِ عطش‌نوش من است

سفینۀ خون

به گاهواره‌ات ای هُرم التهاب، بخواب!

تو خانه‌زادِ غمی، لحظه‌ای بخواب، بخواب!

 

تو را چو چشمۀ باران به دشت خواهم برد

بخواب در بَرَم ای روح سبزِ آب، بخواب!

گل به آب داد!

مادر، نه طفل تشنۀ خود را به باب داد

مهتاب را، فلک، به کف آفتاب داد

 

چون قحط آب، قحط وفا، قحط رحم دید

چشمش به لعل خشک وی، از اشک، آب داد

شوق لبیک

حال و روز لبش بیابانی ست

و سلاحش دو چشم بارانی ست

توی خیمه اگر که زندانی ست

گریه‌هایش پر از رجز خوانی ست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×