دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
چگونه آب شود مایۀ وضوی رباب؟

چرا بریده بریده است گفت‌وگوی رباب

مگر که تیر سه شعبه است در گلوی رباب

 

دو قطره‌اش نرسیده به حنجر طفلش

چگونه آب شود مایۀ وضوی رباب؟

غنچۀ نشکفته

ای ناب‌ترین صحنۀ صحرای جنون

سرپنجۀ کوچکت قلم، رنگت خون

 

آغوش پدر پردۀ نقاشی شد

یک غنچۀ نشکفته و یک تیر زبون

شاپرک

چرا نیامده‌ای شاپرک؟ شدی راهی

چو عمر پر زده رفتی، چه عمر کوتاهی!

دو فصل دیده، ندیدی دو فصل دیگر را

به سال اول عمر تو مانده شش ماهی

 

بی‌برادر

دو دست سبز او در آب می‌خورد

مگر او بی‌برادر آب می‌خورد؟

 

به لبخند گل شش‌ماهه سوگند

عطش، از آتشِ «در» آب می‌خورد

 

پردۀ نقاشی

ای ناب‌ترین صحنۀ صحرای جنون

سرپنجۀ کوچکت قلم، رنگت خون

 

آغوش پدر پردۀ نقاشی شد

یک غنچۀ نشکفته و یک تیر زبون

خاطرات گهواره

چشم بستی به روی این دنیا، چشم بستی به روی هر چه که هست

روی بدعهدی و دروغ و نفاق، چشم بستی، دلت اگرچه شکست

 

باز، خواندی به گوش این مردم: من حسینم! حسین! خون خدا!

حرف اما به قلبشان ننشست، گرچه بر قلب سنگ خاره نشست

شش ماه از تمامی مردان بزرگتر

دریا بلوغ عاطفۀ مرد کوچکی ست

آب و عطش حکایت ناورد کوچکی ست

 

در پیشگاه سرخی خون گلوی او

خورشید، نیم‌دایرۀ زرد کوچکی ست

انتخاب

تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

ببین که حال دلم شد خراب عزیز دلم

 

نفس نفس نزن اینگونه‌ ای همه نفسم

مکن تو مادر خود را عذاب عزیز دلم

کرمِ بیان

تو تشنه می‌روی و زمان سفر شده

یا روزهای تیره‌تر از شب سحر شده

 

گرم بیان خواهش خشک لبت شدم

دیدم لبت ز خون گلوی تو تر شده

 

حیف

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست

آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست

 

بر شانه بینداز خودت را که نیفتی

حالا که توانایی از این بیشترت نیست

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×