دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غزل‌های فرات

باز هم کوچه و یک لشگرِ بی عمامه

باز افتاده وسط، حیدرِ بی عمامه

 

دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر

کوچه لبریز شد از یک سرِ بی عمامه

 

سورۀ لب تشنه

داری هوای هیئت‌مان می‌کنی حسین لبریز از فضیلت‌مان می‌کنی حسین

داری به سمت هیئت‌مان گام می‌زنی دل آشنای غربت‌مان می‌کنی حسین

دل خوشبو

دست بر سینه فرود آمد و دم خوشبو شد اشک از چشم برون آمد و غم خوشبو شد

نوحه‌‌های دودمه تاب ز هیئت بردند غم که روی جگرم ریخت، دلم خوشبو شد

عطر یاس سرخ

بوی سیب سرخ دارد می‌وزد در کربلا

خاک هم از آسمان دل می‌برد در کربلا

 

یک نفر که جای دستش بال در آورده است

بیخود از خود دور گنبد می‌پرد در کربلا

یاس یا سیب؟

واشگفتا، شگفتا اباالفضل مرکز ثقل دنیا اباالفضل

مانده چون کوه در مرز عالم مرد بی دست، تنها اباالفضل

قلب شش گوشه

چه می‌شد عشق، ما را توشه باشد؟

نصیبم برگی از آن خوشه باشد

 

خداوند حرم های مبارک

چه می‌شد قلب من شش گوشه باشد؟

 

ای کاش...

ای کاش توان بیشتر بود مرا

در راه تو بیش از این هنر بود مرا

 

جز این دو پسر نداشتم، شرمنده

ای کاش که هفتاد پسر بود مرا

 

دلیل سربلندی

در عالم عشق فارغ از خوف و خطر

هم دل بدهند هدیه هم سینه و سر

 

این است دلیل سربلندی در عشق

عباس دو دست داد و زینب دو پسر

بهشت محبت

 

کمی شکوفه و شبنم برای من کافی است

دو شاخه گل گل مریم برای من کافی است

 

برای از تو سرودن برای بارش شعر

شب و سکوت و کمی غم برای من کافی است

بگو

یکی این‌سان، یکی این‌گونه باید

که شام و کوفه را رسوا نماید

 

ببین پیشانی زینب شکسته

بگو اخت المصائب لب گشاید

 

امضای نامه

 

خطوط کهنۀ این نامه‌ای که پهلوم است

دوباره روبه‌روی چشم‌های من، زوم است

 

اگرچه اوّل این نامه را نمی‌فهمم

ولی اواخر آن، خوب خوب، مفهوم است

خواهرهات

 

چقدر مثل خودت پرپرند، خواهرهات

شکسته‌ای و شکسته‌ترند، خواهرهات

 

برای سایه زدن روی پیکر زخمیت

شکسته‌بسته دو بال و پرند، خواهرهات

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×