دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نگاه جادویی

 

نهال عمر منا! شاخ و برگ و بارت کو؟

گل خزان‌زده‌ام! جلوۀ بهارت کو؟

 

گرفته دل به هوای نوای دلکش تو

نی حزین من! آن ناله‌های زارت کو؟

از تبار آینه‌ها

 

ای از تَبار آینه‌ها، گَرد کوی تو!

وی آبِ روی کوثر و تَسنیم، جوی تو!

 

کار بزرگ کرده ز بس دست کوچکت

شد دست‌ها دراز ز هر سو، به سوی تو

پیک تسلیت

 

سلام ما به حسین و علیّ اصغر او!

امیر عشق که گهواره بود، سنگر او

 

رضیع و داده خدایش، نشانِ سربازی

صغیر و بر همه پیدا، مقام اکبر او

 

ستارۀ عشق

نسیم عشق وزان شد به گاهوارۀ عشق

رسید نوبت یاری به شیر‌خوارۀ عشق

 

ز شیر‌خواره شد، آوای عاشقانه بلند

که‌ ای پدر! نظری کن به گاهوارۀ عشق

 

گلاب

دست را بر طناب می‌گیرد

بچه را از رباب می‌گیرد

 

دست و پا می‌زند علی‌اصغر

تیر دارد شتاب می‌گیرد

سوگند و صدا

قسم می‌خوردم به آن سردارِ بی‌سر

که از خونش شده کوثر معطّر

 

قسم خوردم به آن دست بریده

که دنیا مثلِ او هرگز ندیده

بپاشان خون بر این فیروزۀ مات!

بپاشان خون این گُل را به عالَم!

که از نو زنده گردد نسلِ آدم

 

بپاشان خون بر این فیروزۀ مات!

بخوان در چشم‌ها؛ هیهات ... هیهات!

 

بهاران است

از آب تیر شد سیراب؛ اصغر

به لالایی خون در خواب؛ اصغر

 

به دست خود به خاکش می‌سپارم

بهاران است، باید گل بکارم!

 

در تن‌پوشی از شمشیر

به میدان می‌برم از شوق سربازی سرِ خود را

تو هم آماده کن، ای عشق!  کم‌کم خنجر خود را

 

مرا اگر آرزویی هست باور کن به جز این نیست

که در تن‌پوشی از شمشیر بینم پیکر خود را

تیزی پیکان

ای شعر از این آه نفس‌گیر بگو

از ظهر به خون خفتۀ تقدیر بگو

از حال علی‌اصغر اگر پرسیدند

از تیزی پیکان سرِ تیر بگو

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×