دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ایمان و عفاف

گوش ای اهل سما خلق زمین

که سخن گویمتان ام‌بنین

 

من که خود بی‌خبر از خود بودم

تا که چشم تر خود بگشودم

نمی‌دانم دوباره می‌رسم تا کربلا یا نه

هوای اربعین دارد دل بیچاره‌ام یارا

نگاهی کن نگاهی کن دل بیچارۀ ما را

 

نمی‌دانم دوباره می‌رسم تا کربلا یا نه

کنم جاری به لب آقا قسم بر جان زهرا را

شاید که کربلایت روزی نصیبمان شد

از جمع زائرانت هرچند ما جداییم

پیوسته در هوای رفتن به کربلاییم

 

بوسیدن ضریحت، رویای هر شب ما

دریاب دردمان را، بسیار بی نواییم

اربعین پای پیاده از نجف تا کربلا

لطف کن این قطره را تا رود و دریا هم ببر

ابرهای رحمتت را سمت صحرا هم ببر

 

سوی کنعان بوی پیراهن خبر را می‌برد

یک خبر از جانب خود به زلیخا هم ببر

کوتاه سروده
منّت آب

کمر بستی، کمر برهمّت آب

نبردی از عطش، حیثیّت آب

 

ندادی روی خوش هرگز نشانش

نرفتی زیر بار منّت آب

آدم به کربلا که رسید آه و ناله کرد

غم هدیه کن به من که برایم غمت خوش است ماتم گرفته‌ام، چقدر ماتمت خوش است

 

ایمان به دست یاری تو دارم و خوشم پس زخم هدیه کن که مرا مرهمت خوش است

به مناسبت عید فرارسیدن عید سعید فطر
ولی کرب و بلا مانده هنوز

همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز

شب عید است و خدا عیدی ما مانده هنوز

 

دهۀ آخر ماه، اول راه سحر است

بعد از این زود نخوابیم، دعا مانده هنوز

به مناسبت فرارسیدن عید سعید فطر
روزیِ او کرب و بلا شد

شب‌های زیارت ز دل خسته دلان رفت

هم ناله شدن با نفس سینه زنان رفت

گریه ز غم قافلۀ اهل جنان رفت

تا اینکه براتی ز تو گیریم زمان رفت

شعر جدید سید مجتبی ربیع نتاج
به فدای علم و مشک علمدار حسین

تا سحر روزیِ یکسال چو تقدیر شود

نکند محضر لطفت نرسم ... دیر شود

 

ما گدایان شما بوده  نه جای دگریم

حاجت خویش کجا جز در این خانه بریم؟

به مناسبت شب قدر
به زمین خوردن سقّا، همه را می‌بخشی

امشب ای خالق یکتا همه را می‌بخشی

در شب قدر، خدایا همه را می‌بخشی

 

ای کریمی که همه ریزه‌خورخوان توأند

سفره‌ات هست مهیّا، همه را می‌بخشی

 

گر چه ما غرق گناهیم ولی از سر لطف

می‌کنی باز مدارا، همه را می‌بخشی

شعر سید حمیدرضا برقعی دربارۀ شب قدر
کعبه شش گوشه شد، آنگاه دلم محرم شد

در شب قدر دلم با غزلی هم دم شد

بین ما فاصله‌ها واژه به واژه کم شد

 

بیت‌هایم همه قرآن روی سر آوردند

چارده مرتبه، آنگاه دلم محرم شد

 

ابتدا حرف دلم را به نگاهم دادم

بوسه می‌خواست لبم، گنبد خضرا خم شد

همه غلام حسینیم

خجالتم نده و عاصی‌ام خطاب مکن

نده جواب مرا، لااقل جواب مکن

 

صدا بزن که سحرها کمی بلند شوم

مرا به وقت مناجات غرق خواب مکن

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×