سلام باد به چشم و به دست و بازویش

درود باد به ماه جمال دلجویش

ز معجز نبوی ارث می‌برد چشمش

به ذوالفقار علی رفته تیغ ابرویش

سزد ز مهر فلک خوبتر بخوانندش

قمر، نه رشک هزاران قمر بخوانندش

قسم به خون شهیدان حق روا باشد

که سیّدالشّهدای دگر بخوانندش

درود صبر و سلام رضا به همّت او

دل فرات بود مشتعل ز غیرت او

به شیرخوارگی او را شناخت شیر خدا

که بوسه زد به جبین و به دست و صورت او

این کیست که بهشت شده رونمای او؟ قصری هزار آینه شد سرسرای او  

آمیخته به عصمت و توحید و معرفت زرّینه‌خشتِ محکمِ اوّل بنای او

بی شک تو صبح روشن شب‌های تیره‌ای

خورشیدی و به ظلمت این شام، چیره‌ای

تسخیر کرده جذبۀ چشم تو ماه را

بی‌خود که نیست تو قمر این عشیره‌ای

آمد آن روزی که داور جلوه‌ای دیگر کُند

جلوه‌ای کز جلوه‌های دیگرش بهتر کُند

نور افشاند جمال خویش را ظاهر کُند

وز جمال خویشتن، عالم فروزان تر کُند

مه شب کند هماره به چرخ برین طلوع 

در روز کس ندیده کند بر زمین طلوع‏ 

من دیده‌‏ام ولیک که اندر زمین مهی 

چون آفتاب کرده به روزی چنین طلوع‏ 

ای وعدۀ خدا ز چه تأخیر کرده‌ای؟

دیگر برای آمدنت دیر کرده‌ای

در اشتیاق پیرهنت سالیان سال

یعقوب چشم‌های مرا پیر کرده‌ای

ای از تبار عاطفه ضامن شو، از چنگ هر چه حادثه آهو را

قشلاق عشق کوی بهارانت، ای جَلد کرده هر چه پرستو را

ماه شب چهارده عصمت، در چاه رفته یوسف سامرّا

دنیا تمام دیدۀ یعقوب است، از عالمی دریغ مکن سو را

منم که سرسپرده‌ام به عشق تو به نام تو

چه بهره‌ها که برده‌ام ز بخشش و مرام تو

سلامتی که ساکنم به وادی السلام تو

شدم اگر که محترم شدم به احترام تو

تو آمدی و روشنی روز و شب شدی

از جنس نور بودی و زهرا نسب شدی

در قامتت اگر چه قیامت ظهور داشت

الگوی بندگی و وقار و ادب شدی

باید حسین دم بزند از فضائلت

وقتی حسینی است تمام خصائلت

تعبیرهای ما همه محدود و نارساست

در شرح بی‌کرانی اوصاف کاملت