دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بلوا

هی نقشه می‌کشند که بَلوا به پا کنند

من را به درد بی‌پدری مبتلا کنند

 

اینها تمام، از پدرت زخم خورده‌اند

پس آمدند از دل خود عقده وا کنند

معراج

ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت

کربلا از من عموی مهربانم را گرفت

 

وقت دلتنگی همیشه او کنارم می‌نشست

بی‌وفا دنیا انیس و همزبانم را گرفت

شوق وصل

وقتی که آمدی به برم نور دیده‌ام

گفتم که باز هم نکند خواب دیده‌ام

 

بابا منم شکوفۀ سیب سه ساله‌ات

حالا ببین که سرخ و سیاه و رسیده‌ام

چند وقت

آمدی چشم فراقم روشن

قدمت بر سر چشمم بابا

از سر نیزه رسیدی بنشین

تا بیارم کمی مرهم بابا

نیست که نیست

چشم را روشنی مختصری نیست که نیست

و از امید در این دل اثری نیست که نیست

 

من همین اول عمری به‌خدا فهمیدم

آخر عشق به‌جز خون جگری نیست که نیست

فرق

مهتاب روزگار پر از شام ما شدی

طوفان موج گریۀ این دیده‌ها شدی

 

امشب خدا ظهور تو را مستجاب کرد

وقتی درون سینۀ تنگم دعا شدی

 

نگاه کن

حالا که آمدی جگرم را نگاه کن

ته مانده‌های بال و پرم را نگاه کن

 

پیش از سلام کردن و احوال‌پرسی‌ام

قاب سیاه چشم ترم را نگاه کن

صبح اثر

بابا بیا و دور و برم را نگاه کن

ویرانه‌ای که گشته حرم را نگاه کن

 

گرمی شانه‌های تو یادم نرفته است

سنگی که هست زیر سرم را نگاه کن

 

بوسۀ آخر

به همان بوسه‌های آخر تو

منتظر مانده است دختر تو

 

به امید تو زنده ماندم من

شاهد ادعام، خواهر تو

پس حسینم کو؟

نغمه‌ای در مدینه پیچیده

که بشارت بشیر آمده است

 

کاروانی که رفته برگشته

پیشوازش سفیر آمده است

ارث پهلوی شکسته...

سخن آغاز کنم از دهنم یا گوشم

که در اینجا دهنم زخم شد آنجا گوشم

 

چار انگشت که مردانه و نامحرم بود

پلی از درد زده چشم مرا تا گوشم

بهار لاله

قیام قافله «برپا» رقیّه!

قنوت و نافله «برپا» رقیّه!

 

بهار لاله در صحرای محشر:

گل هر آبله بر «پا» رقیّه!

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×