دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
همای عشق

گشود جانب دریا، نگاه شعله‌ورش را

همان نگاه که می‌سوخت از درون، جگرش را

به دور دست بیابان نگاه کرد چگونه

 گرفته بود عطش، خیمه خیمه، دور و برش را

بازوان حق

می‌زند بر هر سکوتم را نوایی دلنشین

در نگاهم آشنایی، مهربانی می‌کند

تشنه‌ام اما نمی‌دانم چرا از روی شرم

آب با لب‌های خشکم سرگرانی می‌کند

 

مهر دل آرا

عاشق روی توام، رخصت دیدارم بخش

کشتۀ عشق توام، لطفی و احیایم کن

ای حسین!‌ای پسر فاطمه! دریاب مرا

التفاتی کن و، سرشار تمنایم کن

امن یجیب

برو که زودتر از آفتاب برگردی

دوباره سوی حرم با شتاب بگردی

علم به دوش سپاه مجاهدان! باید

برای یاری ‌این انقلاب برگردی

آهی کشید ماه

شب را به سوز زمزمه سر کرد، تشنه لب

تا صبح آرزوی سحر کرد، تشنه لب

تا قلب آفتاب، نسوزد ز بی کسی

صد جلوه مثل قرص قمر کرد، تشنه لب

دو مصراع بریده

از کسی دم زده و... باز دمی ‌داشته که

بر رخش زردی پاییز غمی ‌داشته که

نگران بوده! سرش سمت کسی چرخیده

دل شرمندۀ اهل حرمی ‌داشته که

یک علقمه اشک

لبریز از آه و اشک و غم چشمانش

بی‌تاب‌تر از اهل حرم چشمانش

 

یک علقمه اشک، کربلا را می‌برد

می‌خورد اگر فقط به هم چشمانش

مهمان فرات

سیراب ز چشمه‌ی حیاتیم همه

مجذوب سفینه النّجاتیم همه

 

با یاد اباالفضل و لب تشنه‌ی او

مهمان شریعه‌ی فراتیم همه

 

ساقی تشنگان

 

بر خون دو دیده‌ی تو می‌گریم من

بر قدّ خمیده‌ی تو می‌گریم من

 

ای ساقی تشنگان عترت! عبّاس!

بر دست بریده‌ی تو می‌گریم من

افسوس

 

ای چشم که زود چشم بستی از من!

پیوند نگاه را گسستی از من

 

تا خون تو شویم و برآرم تیرت

افسوس! به تن نمانده دستی از من

ای چشم

 

ای چشم که سرفرازتر گردیدی!

نازت بکشم که نازتر گردیدی

 

پنداشت عدو به تیر بستت امّا

تو باز بُدی و بازتر گردیدی

خشم اباالفضل (ع)

 

یارب! نظری که دشمنان خوار شوند

اغیار برون از حرم یار شوند

 

گر صبر علی نمی‌گذارد، بگذار

بر خشم اباالفضل گرفتار شوند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×