دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
زنجیر...

هنگام رحیل آسمان بود

دلشوره به جان آسمان بود

افتاد به دست و پای زینب

زنجیر مگر ز محرمان بود؟

خسوف

ز جور شامیان و سنگ کوفی

چرا ای ماه زینب در خسوفی؟

 

چو با تو می‌کنم یک راه را طی

چرا بر محملم، اما تو بر نی؟

خاطرات سبز

باد سمت شعله می‌­لنگید و وامی‌ماند

شعله می‌­مویید و چادر را نمی­‌گیراند

 

خاطرات سبز، از صحرا رها می­‌شد

وز زمین خون‌گرفته، روی می‌­گرداند

ترک یار

می‌روم امّا بدان جانم کنارت مانده است

تا قیامت یا اخا دل، بی‌قرارت مانده است

 

گر چه این گلبرگ‌ها را می‌برند از گلشنت

غم مخور یک باغ پرپر در کنارت مانده است

 

چهل روز

صبح آمد و خورشید نتابید چهل روز

همراه من آمد سر خورشید چهل روز

 

من تشنۀ لبخند تو بودم ولی ای عشق

جز غصه بر این تشنه نبارید چهل روز

ذکر حماسه

دل را به شب خستۀ این قافله بسیار

گرگان همه جمعند، فقط بگذر و بشمار

 

هفتاد و دو آئینه که در سجده شکستند

هر تکه‌شان ذکر خدا گفت به تکرار

خورشید محو سجدۀ طولانی تو بود

ای مظهر نجابت و اخلاص و سادگی

ای اسوۀ یگانگی و ایستادگی

 

عرش خدا ندیده به پای تواضعت

اینگونه ساده با نسب شاهزادگی

سال، سال خنجر است

می‌رود به محفل امیرها، پا به پای غربت اسیرها

می­‌رود به طبل کوبِ کوفه و ... بزم کل کشیدن نفیرها

 

می‌­رسد به دیرها و دارها، می­‌رسد به مجلس قمارها

کینه‌­ها نشسته­‌اند سر به سر، با سری مقابل سریرها

تصرُّف

خدایا! این چه سودا، این چه حالی است

که دستانم در این هنگامه خالی است

 

چه دارم غیرِ مُشتی واژه تار

گرفتارم، گرفتارم، گرفتار

زبان حال امام باقر (ع)
من از غروب دهم زخم بر جگر دارم

دلی شکسته و چشمی ز گریه، تر دارم

گشوده‌ام پر اگر نیت سفر دارم

 

اگرچه ماه محرم خزان شدم اما

همیشه چند دهه روضه در صفر دارم

بهار گمشده

تمام پنجره‌ها دیده‌اند خواب تو را

چشیده‌اند شبی طعم آفتاب تو را

 

تو سرزمین هزاران بهار معتکفی

زمین نمی‌برد از یاد، انقلاب تو را

 

صدای قل‌قل غیرت میان‌رود رگت

کشانده تا عطش خاک، پیچ‌وتاب تو را

 

گلوی برادر

ای داده ز دست، یاور خود را

وز دست نداده باور خود را

 

ای برده به ساحل یقین از موج

کشتیِّ به خون شناور خود را

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×