دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ذکر حماسه

دل را به شب خستۀ این قافله بسیار

گرگان همه جمعند، فقط بگذر و بشمار

 

هفتاد و دو آئینه که در سجده شکستند

هر تکه‌شان ذکر خدا گفت به تکرار

مهریۀ مادر

به دریا می‌برد یک جرعه از اندوه جانش را

که قدری پر کند مشک و بنوشد شوکرانش را

 

و مشتی غیرت از دستش درون آب می‌ریزد

معطر می‌کند دریا از او طعم دهانش را

مسیر حیات

دارد آوای غربت مولا، از گلوی فرات می‌آید

بوی پیراهنی که بی یوسف، از مسیر حیات می‌آید

 

بر سر نی شکوه خورشید است، چشم‌ها تا همیشه روشن شد

فزت و رب ال ... بگو که تا محراب، آیۀ محکمات می‌آید

قطعۀ ناب

الا یا ایها الساقی ... عطش در خیمه باریده

بیاور جامی از کوثر که شط از شرم خشکیده

 

زمین پس می‌دهد خون را ببین سرهای مجنون را

که روی دست نیزاران سرخورشید تابیده

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×