دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دیبای سیاه

صبح‌گاهان، خیمه بیرون زد ز شام

اختران برج عزّ و احتشام

 

شد روان آن بانوان سوگ‌وار

سوی یثرب با دو چشم اشک‌بار

 

مزار عاشقان

کاروان باز آمد از شام بلا

تا سر راه حجاز و کربلا

 

ساربان گفتا به زین‌العابدین

کای امام و پیشوای ساجدین!

 

 

عید تازه!

بازگشتم آتش از پا تا به سر

تا دهم از شام غم، شرحی دگر

 

بِه که در این قصّه آرم شاهدی

شاهدی مانند «سهل ساعدی»

 

شهر محنت

آه! یاران! روزگارم، شام شد

نوبت شرح ورود شام شد

 

شام، شهر محنت و رنج و بلا

شام، یعنی سخت‌تر از کربلا

 

بیت‌الغزل

زینب، آن گردون عصمت را قمر

از فروغش، مهر رخشان، جلوه‌گر

 

مام را در صورت و معنی، نشان

فاطمه در هیأت زینب، عیان

 

هیجده خورشید

‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‌چون سواد شام کم‌کم شد پدید

رنگ از رخسار «آل‌اللَّه» پرید

 

تا در این‌جا محمل زینب رسید

حق به فریاد دل زینب رسید

 

تماشای افق

در سر من، باز شور دیگر است

شام را امروز، صبح محشر است

 

آینه‌یْ اسلام را بشْکسته‌اند

شهر را از ذوق، آذین بسته‌اند

 

 

ملاقات منهال

در حدیث آمد ز «منهال»، ای عزیز!

این روایت بشْنو و اشکی بریز

 

گفت: آن هنگام کاندر شهر شام

اهل بیت مصطفی را شد مقام

 

بانگ منادی

باز روزم در نظر آمد چو شام

یادم آمد، ماجرای شهر شام

 

چون اسیران دیار کربلا

صبح‌دم شد وارد شام بلا

 

 

شبّر و شبیر

کوفیان بر ناقه‌ها بستند بار

رو به سوی شام گشته ره‌سپار

 

حضرت سجّاد، ماه احتشام

هم‌چو انجم، کودکان دورش تمام

 

نهضت حسینی

 

آن که بر پا کرده است این شور و شین

آن حسین است، آن حسین است، آن حسین

 

دید چون جمعی همه گم‌کرده راه

پیش پای خود نمی‌بینند چاه،

زنجیر گران

کاروان عشق چون شد سوی شام

هم‌چو شب شد تیره از غم، روی شام

 

کاروان عاشقان افتاد راه

شد ز کوفه، جانب شام سیاه

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×