دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مشک از خجالت قطره قطره آب می‌شد

یک آسمان خورشید تنها مانده با تو

صدپاره زخم کهنه‌ام جامانده با تو

 

شرح غزل‌هایی که طوفان است و آتش

 در ذهن خاک‌آلوده حالا مانده با تو

ناوک تیر محبّت به دل شاه و گدا زد

خیمه آن تشنه لب آن روز که در کرببلا زد

دل پی گوهر مقصود به دریای بلا زد

 

قد برافراشت دلیرانه و با کلک شهادت

بر سر صحنۀ پیمان ازل نقش وفا زد

کوتاه سروده
قرص کامل خون

نگاهی خیره را پیمود مهتاب

و رد شد از نگاهش رود مهتاب

 

همه دیدند روی نیزۀ شب

      که قرص کامل خون بود مهتاب

مسیح نَفَس

تا می‌دمد از یاد تو در شهر نشان‌ها           در معرضِ عطر کلماتند دهان‌ها

بوی تن تو با نَفَس خاک چه کَردَست      کِامروز پر از بوی بهشتند جوان‌ها

دیدمش قافیه در قافیه پرپر شد و رفت

دلش آیینۀ لب تشنگی دریا بود

موج در موج نگاهش غم ماهی‌ها بود

 

واژه را در نفس برکه و باران می‌شست

که عطش داشت فراتی و دلش دریا بود

کوتاه سروده
نعرۀ لا

آن جمله چو بر زبان مولا جوشید آز نای زمانه نعرۀ "لا" جوشید

تنها ز گلوی اصغر شش ماهه خون بود، که در جواب بابا جوشید

تشنه لبی مست رفته است به میدان

هیچ دلی عاشق و دچار مبادا

عاقبت چشم، انتظار مبادا

 

می‌روی و ابرها به گریه که برگرد!

چشم خداوند اشکبار مبادا

 

محرّم آمده و بوی سیب تازه می‌آید

دوباره مادرم آورده است پیرهنم را

همان‌که چند محرّم گریسته است تنم را

 

فضای کوچه پر از عطر سیب و نم نم باران

صدای نوحۀ مدّاح بود و شام غریبان

به روی نیزه و شیرین زبانی!

چو از جان پیش پای عشق سر داد  سرش بر نی نوای عشق سر داد 

به روی نیزه و شیرین‌زبانی!  عجب نبود ز نی شکرفشانی   

ناموس حق را معجری خون گریه می­‌کرد

شب بود و چشم دختری خون گریه می‌کرد

تا کهکشان‌ها اختری خون گریه می­‌کرد

 

وقتی که چادر می‌کشیدند از سر او

ناموس حق را معجری خون گریه می­‌کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×