دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
لرزۀ گهواره

در آن زمان که مرغ خوش‌الحان کربلا

«هَل مِن مُعین» سرود به بُستان کربلا

 

گهواره‌ای به لرزه درآمد وَ کودکی

لبّیک زد به یاری سلطان کربلا

 

خندۀ تلخ

 

پیش این دونان نریزم، آبروی خویش را

خوش‌دلم بر باد بینم، آرزوی خویش را

 

رشته‌ی تیر عدو آید به دستم گر، خدا!

می‌کنم از جان و دل با آن رفوی خویش را

غزل عاشقی

 

در شکنج زلف جانان، پیچ و تاب من تویی

ماه کوچک، در طواف آفتاب من تویی

 

شرط ایثار و وفا، هرگز به سنّ و سال نیست

کودک شش‌ماهه‌ی من! هم‌رکاب من تویی

مرغ نیم بسمل

 

حسین از کینه‌ی عدوان، چو آمد تنگ، میدانش

نمانْد از یاوران یک تن که سازد جان به قربانش

 

نه عون و جعفر و عبّاس باقی مانْد و نه قاسم

نه فرزندش علی ‌اکبر که طلعت، ماه تابانش

کلام امام

چو شد حسین به صحرای کربلا، وطنش

ز باد حادثه یک‌باره شد خزان، چمنش

 

در آن ریاض چمن، داشت سروِ نسترنی

فلک ز پای درآورْد سروِ نسترنش

 

دست اجل

شه چو آمد ز لب تشنه‌ی اصغر، یادش

رفت از سوز عطش تا به فلک، فریادش

 

بند قنداقه‌ی اصغر به سر دست گرفت

تا چو مرغان کند از بند قفس، آزادش

 

بام زحل

 

ترکیب آفتاب و عطش تا اجل رسید

ترجیع ناله‌ها، به گلوی غزل رسید

 

پیغمبر است این که عمامه به سر گذاشت

از آسمان گرفته قمر را بغل رسید

رسم تیر و کمان

 

ای کاش رسم تیر و کمان، در جهان نبود!

یا کار آن به طفل امام زمان نبود

 

خم شد برای راستی‌اش چون کمان، فلک

تیری که غیر اصغرش، آن را نشان نبود

 

طایر قدس

طفل دل، ‌شوریدگی از سر گرفت         ذیل دامان علی‌اصغر گرفت

 

وه! چه اصغر؟ کاینات او را طفیل         وه! چه اصغر؟ ممکنات او را به ذیل

 

مسیح عشق

شد چو خرگاه امامت، چون صدف         خالی از دُرهای دریای شرف

 

شاه دین را گوهری بهر نثار         جز دُر غلتان نمانْد اندر کنار

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×