دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
تفسیری عجیب

 

فلک! در کربلا، آل علی را میهمان کردی

مهیّا آب و نان بایست، شمشیر و سنان کردی

 

حریم مصطفی را از حرم، در کربلا خواندی

هلاک از تشنه‌کامی بر لب آب روان کردی

حمایل زرّین

 

چو بر بستند «آل الله»، سوی شام، محمل‌ها

به محمل‌ها مکان کردند، هم‌چون غصّه در دل‌ها

 

ز بس سیل سرشک از چشمه‌های چشم شد جاری

فرو رفتند آن جمّازه‌ها تا سینه، در گِل‌ها

 

شب تار

 

فلک! با عترت «خیر البشر»، لختی مدارا کن

مدارا کن به‌ «آل ‌الله» و شرم از روی زهرا کن

 

ره‌ شام است در پیش و هزاران محنت اندر پی

به‌ «اهل ‌البیت» رحمی، ای فلک! در کوه و صحرا کن

 

مرغ نیم بسمل

 

حسین از کینه‌ی عدوان، چو آمد تنگ، میدانش

نمانْد از یاوران یک تن که سازد جان به قربانش

 

نه عون و جعفر و عبّاس باقی مانْد و نه قاسم

نه فرزندش علی ‌اکبر که طلعت، ماه تابانش

خرگاه عزّت

 

در‌ای کاروانی سخت با سوز و گداز آید

چو آه آتشینی کز دل پُر‌ غصّه باز آید

 

گمانم کاروانی از وطن آواره گردیده

که آواز جرس، با ناله‌های جان‌گداز آید

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×