دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
هلال زینب

 

آفتاب محشر کبراست، روی نیزه‌ها؟

یا هلال دختر زهراست، روی نیزه‌ها؟

 

سجده کن، زینب! به چوب محمل و تکبیرگو

طلعت غیب خدا پیداست، روی نیزه‌ها

ماه سرگردان

 

ای سرت چون ماه سرگردان به روی نیزه‌ها!

از غمت خون عقده بسته در گلوی نیزه‌ها

 

خاطرات کربلا از پیش چشمانم گذشت

تا برآمد صوت قرآنت ز روی نیزه‌ها

مهمان راهب

 

اى جمال ملکوتى که چنین زیبایى!

 تو مه چارده یا مهر جهان‌آرایى؟

 

اى مه منسخف آیا ز شبستان که‌اى؟

 کامشب از مهر و وفا شاهد بزم مایى

ماه روی نی

 

ای ماه روی نیزه که جای تو در دل است!

با دست بسته دست‌رسی بر تو مشکل است

 

از ابتدای قافله تا انتهای آن

هشتاد و چار کودک و زن در سلاسل است

وداع

امشب اى ماه! بر نمی‌آیى

 ز چه رو جلوه‌گر نمی‌آیى؟

 

همه جا را گرفته ظلمت شب

 مگر اى ماه! بر نمی‌آیى؟

بوسه باران سنگ‌ها

 

بر سر ببْریده‌ی دور از تنت هر دم سلام!

آفتاب روز کوفه! ماهتاب شام شام!

 

سر به روی نیزه و تن زیر سمّ اسب‌ها

من ندانم مادرت زهرا بگرید بر کدام

کودک جا مانده

این شنیدستم من از صاحب‌دلی

کاروان عترت آل علی،

 

در مسیر کوفه تا شام خراب

از عدو دیدند ظلم بی‌حساب

 

 

یوسف تشنه

بهار تب‌زده قربانی خزان شده است

زمین بهانه‌ی نفرین آسمان شده است

 

سر مفسّر قرآن به رحل نیزه نشست

و خاک غم به سر خیل قاریان شده است

مهمانی

زیب آغوش نبی! نوک سنان جای تو نیست

مطبخ و خاک سیه، منزل و مأوای تو نیست

 

بی‌حیا آنکه نهادت به روی خاک تنور

عرش را مرتبۀ خاک کف پای تو نیست

نیزه‌ها

عشق، تا گل کرد چون خورشید روی نیزه­‌ها

شانه­‌های آسمان لرزید روی نیزه­‌ها

 

بوی خون پیچید در پس­کوچه­‌های آسمان

ابرهای غصّه تا بارید روی نیزه‌­ها

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×