دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوتاه سروده
شعر صمیمیت انسان

تا شعر صمیمیت انسان خواندی

بی حنجره از لبان باران خواندی

تاریخ قیام انبیا کامل شد

وقتی که به روی نیزه قرآن خواندی

کوتاه سروده
شعور خیزران

آن طشت که خون عشق را می‌نوشید

در فهم دلیل خون او می‌کوشید

آن روز شعور خیزران جالب بود

انگار لبان وحی را می‌نوشید

کوتاه سروده
اشک خاموش حسین

زینب...نه ببین! دوباره مادر با اوست

عباس...نه، آیینۀ حیدر با اوست

 

اکبر...نه، بخوان در اشک خاموش حسین

تکرار جوانی پیمبر با اوست

گل سرخ

گرچه صد غائله آب است و زمین تا شمشیر

عطشم را ننشانید، مگر با شمشیر

 

می­‌روم، تا تب خیزابی خون راهی  نیست

بلکه آوردم از آن معرکه سر با شمشیر

مثل تیغۀ عَلَم

تا به دستیاری تو عشق را برفراز آسمان علم کند

ناگزیر بود دست خویش را در حوالی زمین قلم کند

 

دید، آب و نیزه، نقشه می­‌کشند، مثل آتش از میانشان گذشت

تا حصار فتنۀ  فرات را با لبان تشنه متهم کند

رودی در آستانۀ دریا

آنک

مردی در آستانۀ  تردید

ایستاد

تغزّل ناتمام

غروب تو زود بود

طلوع نابهنگام

سپیدی محض! پاکی سرشار!

معمّا

تا ابد

بزرگ‌ترین معمّای تاریخ خواهد بود

کوتاه سروده
بر می‌گردد

با ناله و شور و شین بر می‌گردد

با مویۀ زینبین بر می‌گردد

 

انگار پس از چهل غروب خونبار

امروز سر حسین بر می‌گردد

یک کبوتر

دیگر نه دلم هوای صحرا دارد

نه میل گذار و گشت دنیا دارد

 

امروز برای یک کبوتر آیا

ای گنبد زرد، شانه‌ات جا دارد؟

مثـل زینب سفیر شد هر سـو

بـاز هم جـام دیـده‌ها خـون شـد

سینـه همـچـون مدینه محزون شـد

 

از مـدینـه به سینه آه افتـاد

شـهر تا شـهر؛ نالـه راه افتـاد

از ضریح تو یاس می‌ریزد

باز هم می‌شوم کبوترتان

دور این گنبد منوّرتان

 

من نمک‌گیر سفره‌ات شده‌ام

دست خالی نرفتم از درتان

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×