دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کربلا تو بگو

از عمق درد، غریبانه، کربلا تو بگو

هر آنچه دیده­‌ای آری به چشم‌­ها تو بگو

 

بگو که خاک تو، آکنده از خدا شده است

بگو که وسعت یک قرن در تو جا شده است

سوار

بار دیگر باره راهی  زد سویِ میدان،­ سوار

مثل خورشیدی که می­‌تازد به شب عریان، سوار

 

آتش شمشیر خشمش، زهره­‌ها را آب کرد

رد شد از خاکستر دشمن چنان توفان، سوار

نیزه‌ها

عشق، تا گل کرد چون خورشید روی نیزه­‌ها

شانه­‌های آسمان لرزید روی نیزه­‌ها

 

بوی خون پیچید در پس­کوچه­‌های آسمان

ابرهای غصّه تا بارید روی نیزه‌­ها

کوتاه سروده
نمی­‌خواهم نمی‌­خواهم دگر آب

عجب پاییز زردی، یاس من کو

نکشت این غم مرا، احساس من کو

 

نمی­‌خواهم نمی‌­خواهم دگر آب

خداوندا عمو عبّاس من کو؟

کوتاه سروده
میان داس‌ها

هنوز اسطورۀ  احساس پیداست

میان داس‌ها آن یاس پیداست

 

هنوز آن دورها بی ­دست پیداست

پی آب­‌آوری عبّاس پیداست

ترکیب بند حضرت زینب (س)، بند سوم

خواهر نگاه کرد و برادر نگاه کرد

گودال شرمسار به مادر نگاه کرد

 

در بین واژه‌های شناور میان خون

خواهر به زخم‌های مکرر نگاه کرد

 

یا اختی الوداع ... صدا در گلو شکست

زینب به برق تیغۀ خنجر نگاه کرد

ترکیب بند حضرت زینب (س)، بند دوم

این شعله از شهادت مادر شروع شد

از سوز و ساز ملتهب در شروع شد

 

داغی که از مدینه به محراب کوفه رفت

از دست‌های بستۀ حیدر شروع شد

 

این شورش شگفت که در جان عالم است

از شوق بوسه‌گاه پیمبر شروع شد

ترکیب بند حضرت زینب (س)، بند اول

می‌گوید از شکستن سرو تناورش

این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...

 

زینب درست مثل پدر حرف می‌زند

میراث مادر است دلِ داغ پرورش!

 

می‌گوید از مصیبت سرخی که دیده است

از قتل عام چلچله‌ها در برابرش!

ای حسین (ع)

ما این سفر به نام تو آغاز می­‌کنیم

با بال جان، به شوق تو پرواز می­‌کنیم

 

از خون و شعله می­‌گذریم و خیال خود

هر دم به عشق روی تو دمساز می­‌کنیم

شعر کربلایی

کدام واقعۀ  سبز را خبر دارد

همان که بر لبِ خشکیده، شعر تر دارد

 

بلوغ باور سبزی، شکفته بر لب او

که تا همیشۀ تاریخ، برگ و بر دارد 

بوسۀ آفتاب

گر رفته بود از سر کوی تو آفتاب

برگشته است باز به‌سوی تو آفتاب

 

باغ افق که روز، پر از عطر نور شد

هر صبحدم شکفت به بوی تو آفتاب

کوتاه سروده
بی‌قراری درها

یادآوری بی‌قراری درها بود

بی‌تاب‌ترین همسفر سَرها بود

دیدند زنی دست به پهلو آمد

پهلوی تنی که زیر خنجرها بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×