دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
سینه‌سرخان

باز شط تفتید و آب آتش گرفت

روح باغ از اضطراب آتش گرفت

 

باز چشم ارغوان آلوده است

شهد گل با شوکران آلوده است

سیمرغ روز واقعه

از حجّ خانه‌­ای که به‌جز بام و در نبود

تا حجّ عشق، یک شریان بیشتر نبود

 

وقتی که آسمان تف هل من معین گرفت

انگار در زمین خدا یک نفر نبود

گل سرخ

گرچه صد غائله آب است و زمین تا شمشیر

عطشم را ننشانید، مگر با شمشیر

 

می­‌روم، تا تب خیزابی خون راهی  نیست

بلکه آوردم از آن معرکه سر با شمشیر

مثل تیغۀ عَلَم

تا به دستیاری تو عشق را برفراز آسمان علم کند

ناگزیر بود دست خویش را در حوالی زمین قلم کند

 

دید، آب و نیزه، نقشه می­‌کشند، مثل آتش از میانشان گذشت

تا حصار فتنۀ  فرات را با لبان تشنه متهم کند

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×