دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
میان دشت عطش، خیمه‌های در آتش

برای گریه دلم یک اشاره می‌خواهد

نگاه، رخصت اشکی دوباره می‌خواهد

 

میان دشت عطش خیمه‌های در آتش

کسی که رفت دلی پر شراره می‌خواهد

زبان حال امام باقر (ع) با حضرت رقیّه (س)

تو یکسره در چشم لشکر بودی و من نه

چون صاحب خلخال و زیور بودی و من نه

 

فهمیدم آن لحظه که نامحرم تو را می‌زد

از چند صورت مثل مادر بودی و من نه

باغ بنفشه

ز صحرای مصیبت کاروان ناله می‌آید

که یک باغ بنفشه بر مزار لاله می‌آید

 

ز جا خیز ای برادر حال خواهر را تماشا کن

سپرده دخترت را بر زن غساله، می‌آید

آرام جان

دل شب چشمه‌ها از چشم وا کرد

میان گریه بابا را صدا کرد

 

ز دوری پدر چون گریه سر کرد

صدای گریه‌ها سر را خبر کرد

بغض

غروب و بغض و خرابه کنار یک دیوار

نشسته‌ام و تو را گریه کرده‌ام بسیار

 

به روی خاک خرابه تو را کنم تصویر

که دست دخترکی را گرفته‌ای انگار

آذین

ذکر لب من دعا و آمین شده است

باغ تن من بنفشه آذین شده است

 

جای دو سه تا عروسک امشب بابا

دامان من از خون تو رنگین شده است        

افتاده

عمه جان بنگر عمو از صدر زین افتاده است

زینت دوش نبی روی زمین افتاده است

 

بی‌سپاه و بی‌سپهدار و غریب و تشنه‌لب

از لبش حتی دم هل من معین افتاده است

نگاه صمیمانه

عمو نگاه صمیمانۀ پدر داری

شکسته بالی و اما هنوز پر داری

 

دوباره مثل گذشته یتیم خواهم شد

اگر هوای غریبانۀ سفرداری

آینه‌دار فاطمه (س)

آینه‌دار فاطمه، تموم حاصل باباست

شبا صدای لالائیش، تپش‌های دل باباست

 

می‌دوخت به چشمای بابا، نگاه صاف و ساده شو

وقت نماز که می‌رسید، زود می‌آورد سجاده شو

سفر

با کاروان نیزه سفر می‌کنم پدر

با طعنه‌های حرمله سر می‌کنم پدر

 

مانند خواهران خودم روی ناقه‌ها

در پیش سنگ، سینه سپر می‌کنم پدر

 

نیمه‌شب

نیمه‌شب بود که درهای اجابت وا شد

یوسف گمشدۀ دخترکی پیدا شد

 

آنکه همراه سخن‌هاش همه لکنت بود

چون که چشمش به پدر خورد زبانش وا شد

 

پروانه زاده

غم بین قلب کوچک او جا گرفته بود

آن کودکی که روضۀ بابا گرفته بود

 

می‌خواست عمه و پدرش را صدا کند

با آن صدای زخمی‌اش، اما گرفته بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×