دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
دیدار دیار

 

کاروان سوی مدینه شد روان

آه! از آن ساعت که چشم بانوان،

 

بر سواد شهر یثرب اوفتاد

روزگاری آمد ایشان را به یاد

نوای مرثیت

 

«امّ کلثوم» از پی ستر و حجاب

اشک‌ریزان کرد با مردم خطاب:

 

ای بسا! نعمت که از خود کاستید

وی بسا! نقمت که بر خود خواستید

 

موقع اذان

 

دل من! سخت می‌شود حتّی لحظه‌ای را به جای او باشی

بی خبر از وقایع فردات با پدر گرم گفت‌وگو باشی

 

دل من! لحظه‌ای تصوّر کن یا خودت را به جای او بگذار

شب، کنار پدر نشسته و صبح به تکاپو و جست‌وجو باشی

قربانگه عشق

 

ای که برسینۀ خود، آتش ماتم داری!

به دل از داغ برادر، دو جهان غم داری

 

دخت مولایی و غم‌نامۀ زهراست تو را

نسبت از سلسلۀ حضرت خاتم داری

زینب دیگر

بانو! غزل سروده‌ام امشب برای تو

احساس شاعرانۀ من هم، فدای تو!

 

فرزند بوتراب و گل یاس احمدی

دنیا، فدای این همه قدر و بهای تو!

 

سرخی محزون

گرفت دست تو را جدّ تو، پیمبر تو

که نور بودی و او سایه داشت بر سر تو

 

گرفت دست تو را، راه برد آهسته

که شیر حق پدرت بود و یاس، مادر تو

 

بحر کمال

این شیرزن که اسوه بُوَد مثل مادرش

فرزانه است و زینب کبری است، خواهرش

 

در عصمت و عفاف بخوانش چو فاطمه

در منطق و کلام ببین مثل حیدرش

 

شروع سبز

 

زمان، شبیه تو پیدا نمی‌کند، هرگز

کسی به جز تو به دل، جا نمی‌کند، هرگز

 

سپیدبانوی شب‌های غربت و احساس!

سحر، بدون تو لب وا نمی‌کند، هرگز

کوه و آبشار

هرچند شانه‌های تو کوهند و محکمند

چشمان آبشاری تو، راوی غمند

 

از جانب نگاه تو، هر سال می‌رسند

این ابرها، نشانۀ ماه محرّمند

 

حواشی مبهم

 

تقدیر شد که بر دل ما غم بیاورند

از تیغ عشق، داغ دمادم بیاورند

 

سر خم نکرد عرش و از آن پس قرار شد

هر چه که هست بر سر آدم بیاورند

 

کمند خطبه

عشقت، اسارتی است که آزادی آورد

فرزانگی فزاید و فرزادی آورد

 

سوسن به ده زبان ز ثناگویی‌ات، خجل

هر گل نه تاب رویِش از این وادی آورد

 

امضای نامه

 

خطوط کهنۀ این نامه‌ای که پهلوم است

دوباره روبه‌روی چشم‌های من، زوم است

 

اگرچه اوّل این نامه را نمی‌فهمم

ولی اواخر آن، خوب خوب، مفهوم است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×