دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
فکر فردای زینبی آقا

رو نزن؛ گوششان کَر است امشب

 با غم بی کسی مدارا کن

 همه دارند می‌روند آقا

 بی صدا گریه کن، تماشا کن

 

عید قربان

می‌گریزد از کوفه هر کسی که پا دارد

دست اگر دهد بالی، این محیط جا دارد

 

شهر را فرو بگذار با تمام دیبایش

رو به بادیه کان جا فرش بوریا دارد

 

آب کوفه را خوردم شور بود چون چشمش

هر عزیز در کوفه چشم‌زخم‌ها دارد

تصویر پیمبر به زمین افتاده ا­ست

ای باغچه­‌ها که یاس پرپر دارید!

هفتاد و دو پروانۀ بی‌سر دارید

تصویر پیمبر به زمین افتاده ا­ست

این عکس هزار تکه را بردارید!

ورق پاره‌های قرآن

به شکل گیسوی زینب دلی پریشان داشت

نشسته بود و سرش، در خم گریبان داشت

 

بلند مثل سپیدار ـ ناگهان ـ رویید

در آن دیار که رگبار، تیغ و طوفان داشت

 

جهان ندید از این لاله تازه‌تر هرگز

اگر چه باغ، از این لاله‌ها فراوان داشت!

 

 

زبان حال قاسم ابن الحسن (ع) با محبوبش امام حسین (ع)
بی‌قرار

من از تولد عاشقم؛ وقتی پدر با عشق بعد از اذانش یا حسینی خواند در گوشم

 

در چشم‌هایت ای عمو جان! کربلا دیدم وقتی گرفتی لحظۀ اول در آغوشم

 

بگذار من هم در صف دلدادگان باشم  نام مرا هم در میان عاشقان بنویس

 

در سوگ حضرت رقیه (س)
گل و پروانه

ملیکه‌ای که سماوات در پناهش بود هزار مرثیه در عمق هر نگاهش بود

قیام کرد علیه خزان چو ابر بهار و قطره قطرۀ چشم ترش سپاهش بود

مدح امام زمان (عج)
در روضه احتمال حضورت قوی‌تر است

هر شب یتیم توست دل جمکرانی‌ام  جانم به لب رسیده بیا یار جانی‌ام

 

 از بادها نشانی‌تان را گرفته‌ام  عمری است عاجزانه پی آن نشانی‌ام

کوتاه سروده
بیا ... نیا

در شهرِ هزار رنگ بی مهر و وفا

در جمعِ حرامیانِ بی‌شرم و حیا

 

ذکرِ لب تو وقتِ شهادت این بود:

ای عشق! بیا، کوفه نیا ... کوفه نیا

آبروی مرا بخر ای اشک

 قدمت روی چشم ای اشکم، رفته بودی چه بی خبر ای اشک آمدی پیش دوستان قدیم، راه گم کرده‌ای مگر ای اشک

 

ما بدی کرده‌ایم با تو مگر جای تو روی چشم‌هامان بود  تازه هم بخشش از بزرگان است، ای رفیق بزرگتر ای اشک 

بر روی دست‌های پدر آمد

آن جنگجو هنوز

گویا بلد نبود

برپا بایستد

بر روی دست‌های پدر آمد

آن جنگجو هنوز

صحبت بلد نبود

پس با زبان گریه رجز سر داد

آن جنگجو هنوز

آن‌قدر بچه بود

توبه

بدون کفش و کلاه

بدون تیغ و سلاح

امیر بود ولی چون اسیر می‌آید

چه هیبتی دارد

یکی ست اما انگار لشکر آمده است

سلام آزاده

گذاشت مادر تو اسم بامسمایی

برای تو ای حُر

 

ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند هفتم: حضرت قاسم بن الحسن (ع)

آن چهرِ بر فروخته، ماهِ تمام بود

نو رُسته بود، لیک چو گل سرخ­فام بود

 

همچون بنفشۀ طَبَری تُرد و تازه بود

چون میوه‌های نورسِ ناچیده خام بود

 

قدّش کمی ز قامتِ شمشیر، بیشتر

گویی چو ذوالفقارِ علی در نیام بود

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×