دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
ترکیب بند عاشورایی علی موسوی گرمارودی
بند پنجم: حبیب بن مظاهر

ای عشق از تو پیر و جوان را گریز نیست

ای سربلند با تو کسی سر به زیر نیست

 

چونی که تا به مُلک دلی خانه ساختی

دیگر کسی به جز تو در آن دل امیر نیست

 

گر سوی کس اشاره به جان باختن کنی

فرقی میان عاشق بُرنا و پیر نیست

 

همسفر

خوب است که بابا

در این سفر با ماست

لبخند، بر لب‌هایش

دلگرمی‌ای زیباست

اما

هنگام گریه عمه جان، باید

سر بر کجای این سرِ بی‌شانه بگذارم؟!

موم عسل

چون چشم نیزه قوّت جان مرا گرفت

پهلوی من نشست و نشان مرا گرفت

 

می‌رفت تا که فاش پدر خوانمت، عمو!

سُم فرس رسید و دهان مرا گرفت

ریشه در خون

ظهر است و خون در دشت، گُل می­‌پرورانَد

ظهر است و «فردا» ریشه در خون می‌دواند

 

آن‌قدر غم در دشت جولان می‌دهد تا

شش­ماهه‌ها را هم به میدان می‌کشاند

آخرین لبخند

در دلش پاره که شد رشتۀ پیوند، آمد

به خداحافظی از چهرۀ دلبند آمد

 

پدر از دور چه می‌دید که آرام نداشت؟

چه خبر بود که از غم نفسش بند آمد؟

طفل سالخورده

از نیمه شب گذشته وخوابش نبرده بود

طفل سه ساله‌ای که دگر سالخورده بود

 

درگوشۀ خرابه به جای ستاره‌ها

 تا صبح زخم‌های تنش را شمرده بود

 

ازضعف نای پاشدن ازجای خود نداشت

آخر سه روز بود که چیزی نخورده بود

گل نیلوفر

 

آهسته می‌سوزد در آتش بال‌هایم، بابا ببین گنجشک بی‌بال و پرت را

آن دست‌های بی مروّت می‌کشاند، بر خارها با تازیانه دخترت را

 

بابا ببین! این گرگ‌های وحشی شام، امشب برهنه‌پایمان زنجیر کردند

در کوچه‌ها با شور و دف ما را دواندند، دیدی صبوری‌های یاس پرپرت را

شش ماهۀ خورشید

 

ای کودک شش‌ماهۀ گهواره نشینم

نیلوفر دردانۀ فردوس برینم

 

تو ماهی لب‌تشنۀ دریای فراتی

لب باز کن از حنجره‌ات بوسه بچینم

یک شیشه عطر

خورشید بود و جانب مغرب روانه شد

چون قطره بود و غرق شد و بی کرانه شد

 

آیینه بود و خرد شد و تکّه تکّه شد

تسبیح بود و پاره شد و دانه دانه شد

 

اوراق ارباً اربا تو

 

دلت الهام بخش آفتاب است

گلت میراث دار بوتراب است

 

حسینى بود ایّام ظهورت

تجلّى‏‌هاى ماه از آفتاب است

 

تورا با زخم‌هایت مى‏‌شناسند

غزل‌هاى تو افزون از حساب ‏است

 

سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد   حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد  دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد  

زهراترین کبود رخ بی قباله بود

 

کوچک‌ترین نبود ولی چند ساله بود

خونین‌ترین نبود ولی داغ لاله بود

 

هرکس که دید چهرهٔ او را قبول کرد

زهراترین کبود رخ بی قباله بود

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×