دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
از نجف تا کربلا

آتشفشان از کوه غربت بی صدا ریخت

وقتی شرار کینه از تیغ جفا ریخت

 

زخمی که در کوچه نشد باز از غریبی

سر باز کرد آخر ز سر روی عبا ریخت

 

چه مبارک سحری است

شب جمعه دل ما گفت علی، گفت حسین

رو به درگاه خدا گفت علی، گفت حسین

 

از همه رانده شده چشم بر این در دارد

بنده‌ای غرق خطا گفت علی، گفت حسین

 

دل شعله‌ور

 

از شرار دل من چشم ترم می‌سوزد

دل من بیشتر از زخم سرم می‌سوزد

 

مثل نخلی که فتاده است کنار دریا

دل گرفته شرر و چشم ترم می‌سوزد

 

بابا بگو...

از تو سر و ز مادر من سینه‌ای شکست

تا صبح حشر بر سر و بر سینه می‌‌‌زنم

جدم که نیست در بر تو، مادرم که نیست

دارم به جای چند نفر سینه می‌‌‌زنم

 

لحظۀ پرواز

جادۀ وصل علی و فاطمه هموار بود

لحظۀ پرواز روح حیدر کرّار بود

 

رنگ خون شد دستمال زرد بر پیشانی‌اش

یعنی اینکه جوشش زخم سرش بسیار بود

 

گویا جواب کرده طبیبت حسین را

بابا بمان که هستی زینب فدای تو

گویا نوشته‌اند شهادت برای تو

 

مانند روز آخر زهرا شدی پدر

قالب تهی مکن که نبینم عزای تو

 

حیدر بی مثال عاشورا

چشم‌های به رنگ خونت را

بر پرستار خود کمی وا کن

دل من شور می‌‌‌زند بابا

گریه‌های مرا تماشا کن

 

جمال مرتضی

از روزن صبح تا تو را دیدم

گفتم به خودم تو را چرا دیدم

 

راضی نشدم که جز تو را بینم

حق را به جمال مرتضی دیدم

 

تشنگی طولانی

تا مگر ختم کند فاطمه راهی به علی

شب قدر است بخوانید الهی به علی

 

می‌کند درک پس از سجده خدا را بهتر

هرکسی سجده کند چند صباحی به علی

 

از کرب‌و‌بلا گفت و حکایات غریبش

پیچیده شمیم گل پرپر شب آخر

حرف سفر و داغ مکرر، شب آخر

 

اشکی که شده نذر غم فاطمه سی‌سال

انگار شده چندبرابر شب آخر

 

ذکر تمام گریه کنان می‌شود حسین

روزی شعار کُلِ جهان می‌شود علی

طبق حدیث امام زمان می‌شود علی

 

وقتی که اشهدش بشود مرز شیعگی

باور کنید کُلِ اذان می‌شود علی

 

برات کربلا

به ظالم خم نخواهد گشت قطعا قد و بالایش

کسی که روز و شب با یاعلی برخیزد ازجایش

 

اگر که ذوالفقارش سر برون آرد به قهر خود

منافق را به آنی می‌کند از جمع منهایش

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×