دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
بند چهارم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

در کارگاه هستی، تا نقش ما، زدند

آزادگان، به کوی محبت لوا، زدند

از عالم وجود، قدم در فنا زدند

«بر خوان غم، چو عالمیان را صلا زدند

                   اول، صلا به سلسلۀ انبیا زدند»

مرثیه‌ای از قرن ششم هجری
خورشید آسمان هدی، شاه اوصیا

روز دهم ز ماه محرم به کربلا

ظلمی صریح رفت بر اولاد مصطفی

 

هرگز مباد روز چو عاشور در جهان

کان روز بود قتل شهیدان کربلا

 

آن تشنگان آل محمد اسیروار

بر دشت کربلا به بلا گشته مبتلا

 

روضۀ پاک حسین

خاک، خون آغشته لب تشنگان کربلاست

آخر ای چشم بلابین! جوی خون بارت کجاست؟

 

جز به چشم و چهره مسپر خاک این ره، کان همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست

بند دوم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

افتاد تا، ز بام شبستان کربلا

خور، چون سر بریده، به دامان کربلا

خون خدا، گرفت گریبان کربلا

«کشتی شکست خوردۀ توفان کربلا

                   در خاک و خون فتاده به میدان کربلا»

شعر عاشورایی امیر معزی
کعبۀ جود و کرم

آنکه چون آمد به دستش ذوالفقار جان شکار  گشت معجز در کفش چون در کف موسی، عصا آمد آواز منادی لا فتی الا علی  وانگهی لا سیف الا ذوالفقار آمد ندا

بشنو از نی

«بشنو از نی چون حکایت می­‌کند»

«از جدایی­‌ها شکایت می­‌کند»

 

«کز نیستان تا مرا ببریده‌­اند»

چشم‌ها با نام من باریده‌­اند

 

بند دهم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

زینب، اسیر سلسلۀ نینوا ببین

اهل حرم، به رنج گران مبتلا ببین

بر خاندان خود، ستم ناروا ببین

 

«ای مونس شکسته‌دلان، حال ما ببین

      ما را غریب و بی‌کس و بی آشنا ببین»

 

بند نهم از ترکیب بند عاشورایی مشفق کاشانی

این آتش افتاده به کانون حسین توست

کانون ز موج صاعقه وارون حسین توست

این پر شکسته طایر محزون حسین توست

«این کشتۀ فتاده به هامون حسین توست

        وین صید دست‌ و پا زده در خون حسین توست»

 

 

 

از اشک و آه شعله برافروز تشنگی   

بی تاب از شرار غم اندوز تشنگی

 

ای کاش...

فغان می‌زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش

و آغوشش به روی کاروان‌ها وا نبود ای کاش

 

زمین کربلا برخاست بر پا، نیزه‌ها را دید

و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش

 

یقین تکلیف طفلان، با عطش این گونه روشن بود

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش

طبیعت گل سرخ محمدی این است

محرم است و زمین بار دیگر آشوبد

مدینه مویه کند، روح حیدر آشوبد

 

صدای نالۀ زهرا دوباره برخیزد

زمان بریزد و بر عرش محشر آشوبد

به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا

حریم سینۀ من در شراره افتاده

در انعکاس نگاهم ستاره افتاده

 

زحجله‌گاه لبم خون تازه می‌ریزد

دگر نفس زدنم در شماره افتاده

 

شکست حجمۀ بغض گلو گرفتۀ من

به یاد خاطره‌هایی دوباره افتاده

غزل عاشورایی مشفق کاشانی
خورشید و شبنم

 

کاروان در کاروان دل بر سر دل بود آنجا

ناقه‌ها در ناقه‌ها افتاده در گِل بود آنجا

 

رودی از گل‌های پرپر در بسیط خاک جاری

همسفر با عاشقان، منزل‌ به‌ منزل بود آنجا

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×