دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
شاید که کربلایت روزی نصیبمان شد

از جمع زائرانت هرچند ما جداییم

پیوسته در هوای رفتن به کربلاییم

 

بوسیدن ضریحت، رویای هر شب ما

دریاب دردمان را، بسیار بی نواییم

می‌روم کربلا خدا را شکر

گرچه باور نمی‌کنم اما، می‌روم کربلا خدا را شکر مردم! آقای مهربان آخر، راه داده مرا خدا را شکر کربلایی و مبتلا داری، شهر عشقی برو بیا داری بر سر قدس و کعبه جا داری، با دو گنبد طلا خدا را شکر

مزۀ عشق

زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده‌ایم حسین!

عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه‌اش را چشیده‌ایم حسین! 

 

هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروَری دادند

ما که هر وقت گفته‌ایم خدا، از خدایت شنیده‌ایم: حسین

آرزوی کربلا

کاروان ها یک به یک رفتند سوی کربلا دیدی آخر ماند بر دل آروزی کربلا

همچو بیداران بیدل در میان خاک و خون کی شود جانم بگیرد رنگ و بوی کربلا

باید زمین کربلایت دیدنی باشد

باید زمین کربلایت دیدنی باشد

شش‌گوشه‌اش از عمق جان بوسیدنی باشد

 

پیراهن صدپاره‌ات بر شانه‌های باد

هر روز بیش از پیش‌ها بوییدنی باشد

 

شعر عاشورایی صائب تبریزی
مدح شاه کربلا

خاکیان را از فلک امید آسایش خطاست

آسمان با این جلالت گوی چوگان قضاست

 

پردۀ خار است اگر دارد گلی این بوستان

نوش این غمخانه را چاشنی زهر فناست

روضۀ پاک حسین

خاک، خون آغشته لب تشنگان کربلاست

آخر ای چشم بلابین! جوی خون بارت کجاست؟

 

جز به چشم و چهره مسپر خاک این ره، کان همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست

بند دوم
ترکیب بند عاشورایی استاد مشفق کاشانی

افتاد تا، ز بام شبستان کربلا

خور، چون سر بریده، به دامان کربلا

خون خدا، گرفت گریبان کربلا

«کشتی شکست خوردۀ توفان کربلا

                   در خاک و خون فتاده به میدان کربلا»

ای کاش...

فغان می‌زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش

و آغوشش به روی کاروان‌ها وا نبود ای کاش

 

زمین کربلا برخاست بر پا، نیزه‌ها را دید

و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش

 

یقین تکلیف طفلان، با عطش این گونه روشن بود

فراتی هست اینجا پیش رو، اما نبود ای کاش

کوتاه سروده
ظهور جان

 

ای دل شده! کربلا ظهور جان است

در چشم زمین تــــولد ایمـان است

 

دیبـــاچۀ سرخ مُصحف بیداری ست

آمیزه‌ای از حماسه و عرفــان است

کوتاه سروده
سر تا قدم حسین گل کاری شد

هربار که رفته، قدِ خم آورده

از علقمه دستان قلم آورده

 

سر تا قدم حسین گل کاری شد

بس لالۀ پرپر به حرم آورده

عاشورا در میدان (۲)

آه ای فرات،

چگونه چون گردباد

بر خود نمی پیچی از درد

وقتی این گونه

شمشیر، در بازوان تو می نهند؟

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×