دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
گل باغ ولایت

گل باغ ولایت را، که جان‌ها برخی نامش  

عجب دارم که جا دادند و ویرانۀ شامش

به زنجیر ستم بستند بازوی عزیزی را  

که پوشیده ست ‌ایزد جامۀ عصمت بر‌اندامش

یک بغل اندوه

به چشم مات زمین رنگ آسمانی داشت  

به شانه از تب شلاق شب نشانی داشت

بزرگ زادۀ کوچک، بزرگ می فهمید  

بیان به روی لبش صد جهان معانی داشت

زهرای کوچک

تویی آن دختر زیبای کوچک  

به دنبال پدر، با پای کوچک

به دشت کربلا با قلب خونین  

تو هستی لالۀ حمرای کوچک

شب شام و خرابه و...

شبی که شب، عداوت به سحر داشت  

سحر، فردایی از خون جگر داشت

شبی که عشق، در شام غریبان  

غمی از حجم غربت، بیشتر داشت

 

خرابۀ شام

رسید یار من از راه، راه باز کنید  

ستارگان همه بر ماه من نماز کنید

رواق منظر چشم من آشیانۀ اوست  

به سوی او همه دست دعا دراز کنید

 

باد خیلی بد است

باد خیلی بد است... می‌خواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد  

چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد

دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریه‌هایت را...  

باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد

 

تماشا کن

 

الا! ای مه! که در پیشت، ندارد ماه، زیبایی

به محفل آمدی با سر که سازی محفل آرایی؟

 

به استقبال تو گر نامدم، ای باب! معذورم

که دنبال سرت از بس دویدم، نبْوَدم پایی

ماه خون گرفته

 

ای ماه خون‌گرفته! که امشب برآمدی

نازم سرت! به سرکشی از دختر آمدی

 

تو باغبان عشقی و از دشت لاله‌ها

در پیش یک چمن گل نیلوفر آمدی

 

ستاره و خورشید

 

بر نی سر حسین، به دست سواره‌ای

گاهی کند به محمل زینب، نظاره‌ای

 

آن‌ جا نشسته، غم‌زده طفلی سه ساله است

رنگ پریده‌اش ز غم دل، اشاره‌ای

یاد اسیران

 

ای پدر جان! ز سفر آمده‌ای

جان فدایت! که به سر آمده‌ای

 

چه عجب! یاد اسیران کردی

خیر مقدم! ز سفر آمده‌ای

قبله‌نما

 

ای پدر جان! ز کجا آمده‌‌ای؟

سوی ویرانه چرا آمده‌ای؟

 

طایر سدره و ویرانه‌ی شام؟!

از کجا تا به کجا آمده‌ای؟!

بهانه

 

امشب دلم گرفته بهانه، برای تو

بابا! بیا که آمده در سر، هوای تو

 

امشب اگر به گوشه‌ی ویران گذر کنی

بر آن سرم که بوسه زنم، خاک پای تو

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×