دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
عمه می‌گوید شبیه مادرت زهرا شدم

خسته‌ام از بس که بوسیدم تو را از راه دور

قامت نیزه بلند و قلب دختر سوخته

 

بس که دیدم جای سنگی را روی پیشانی‌ات

اشک هم حتی درون دیدۀ تر، سوخته

 

بمیرم بابا!

زخمی شده حنجرت؟ بمیرم بابا!

بی سر شده پیکرت؟ بمیرم بابا!

 

گیسوی تو را کدام وحشی آشفت؟

چه آمده بر سرت؟ بمیرم بابا!

زهرای سه ساله

پس از پژمردن یک باغ لاله

شده کار دل من آه و ناله

 

بگیر این نیمه جانم را ولیکن

نپرس از حال زهرای سه ساله

گفتند که...

گفتند که با تو هیچ کس کار نداشت گفتند که راه شام هم خار نداشت

گفتند دروغ بوده آن شب، ‌اما دیدیم چه شد، خرابه دیوار نداشت

 

چه می‌کنی؟

اَصلا رقیه نه، به خدا دختر خودت

یک شب میان کوچه بماند چه می‌کنی؟

 

در بین ازدحام و شلوغی بترسد و

یک تن به او کمک نرساند، چه می‌کنی؟

نفس نمانده...

نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت

لبی نمانده برایت بپرسی از سر و رویم

 

بیا بگو که چرا خون نشسته بر سر مویت

بگو که با تو بگویم ز ‌آتش سر مویم

نزدیک‌‌ترین راه

بیت الغزل هر غزل ناب، رقیه ست

خورشید علی اصغر و مهتاب، رقیه ست

 

نزدیک‌‌ترین راه به الله حسین است

نزدیک‌‌ترین راه به ارباب، رقیه ست

 

این دختر نحیف، همان نازدانه است

مثل قدیم با دل من، سر نمی‌کنی

جانم به لب رسید، تو لب تر نمی‌کنی

 

حرفی بزن، جواب تو والله سنگ نیست

از چه هوای سورۀ کوثر نمی‌کنی؟

دختر شیرین زبان

رونمایم از سفر کوه غم است

قامتم از کوله بار غم خم است

 

از  میان  این همه  طفل  یتیم

دختر شیرین زبان تو کم است

غارت

 

تمام دشت به حالم نظاره می‌کردند

به یکدگر پی غارت اشاره می‌کردند

 

برای بردن یک گوشوارۀ ناچیز

حرامیان به خدا گوش پاره می‌کردند

 

پس بدهید

وقتش شده فردای مرا پس بدهید شیرینی رویای مرا پس بدهید

انگشتر و گوشواره‌ام مال شما انگشتر بابای مرا پس بدهید

 

بال زخمی

بعد از پدرم رو به حرم آوردند

صد زخم روى بال و پرم آوردند

 

ای کاش که می شد به پدر می‌گفتم

با رفتن او چه بر سرم آوردند

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×