دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
یک خیمه آتش

نگاه آخرم بارید و تو نه

دو چشم آخرم بارید و تو نه

 

دلم یک خیمه آتش بود، باران

گلوی اصغرم بارید و تو نه

 

زلال

و در چشم تو باران شعبه دارد زلال چشمه ساران شعبه دارد

سه شعبه تیر نامردان اگر بود گلوی تو هزاران شعبه دارد

 

فدای اصغر

نوشتم پر، کبوتر شد دوبیتی

نوشتم لاله، پرپر شد دوبیتی

 

نوشتم آب، لب‌هایش ترک خورد

فدای کام اصغر شد دوبیتی

 

غنچۀ نشکفته

دست مولا، غنچه‌ای نشکفته بار آورده بود

  در خزان، سوغاتی از نسل بهار آورده بود

غنچه‌ای لب تشنه‌ای را در جستجوی قطره‌ای

  بر دست طلب، تا جور کنار آورده بود

 

شمس قمر

از خیمه غنچۀ دگرم را بیاورید  

یعنی که پارۀ جگرم را بیاورید

عزم عروج دارم از‌این دشت لاله خیز

  یاری کنید هم سفرم را بیاورید

همنفس آفتاب

سوخته مادر، چطور شیر بیاید؟

کاش که یک قطره آب گیر بیاید

نیست برای من آبدارتر از این

گفت به مادر علی که تیر بیاید

فصل سبز ملاقات

تو مثل آن گل سرخی، که تازه وا شده است

وغنچه غنچه در این دشت، رو نما شده است

تو اولین قدم سبز، روی دشت بهار

تو مثل طفل نسیمی، که تازه پا شده است

شفیع عاصیان

 

شمّه‌ای گویم من از میدان عشق گرم جان‌بازی چو شد سلطان عشق،

 

ناله‌ای از خیمه‌گه بشْنید شاه زآن سبب آمد به سوی خیمه‌گاه

مدهوش عطش

 

آن گرامی‌گوهر دریای عشق بود عطشان در دل صحرای عشق

 

آخرین دُردی‌کش بزم الست سرخوش از صهبای باقی، مستِ مست

مصحف

 

شاه دین را بود در درج خیام گوهری رخشنده، عبدالله نام

 

مهر خاصی بین این طفل و شه است کنیتش زین ‌رو ابوعبداللَّه است

رمز اسرار

شه شتابان رفت اندر خیمه‌گاه

 دود آه از خیمه برشد تا به‌ ماه

 

بانگ زد کای جرگه‌ی ماتم‌زده!

جامه‌ی شادی به نیل غم‌زده!

مصحف

شاه دین را بود در درج خیام

گوهری رخشنده، عبدالله نام

 

مهر خاصی بین این طفل و شه است

کنیتش زین ‌رو ابوعبداللَّه است

 

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×