دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
کوه وقار

هر چند که بی‌صبر و قراری بانو!

هرچند غریب و داغداری بانو!

 

در کوفۀ بی‌کسی و شام غربت

چون کوه وقار استواری بانو!

پشت و پناه قافله

ای پشت و پناه قافله، چون زینب

همراز نماز نافله، چون زینب

 

در شام نیفتاده‌ای از پا، بانو!

یک لحظه در این مقابله چون زینب

 

آینۀ فاطمه‌

ای روح زلال! نور کوثر داری

تو عطر گل یاس پیمبر داری

 

در حجب و حیا آینۀ فاطمه‌ای

در وقت خطابه شور حیدر داری

مصراعی از خون

تو را تعبیر هامون می‌نویسم

سپس از خیمه بیرون می‌نویسم

 

پرستوهای عاشق بیقرارند

تو را مصراعی از خون می‌نویسم

پوشیده‌ام لباس فخر و عزت

من قدرتی دیگر به تن ندارم دستی دگر چون در بدن ندارم

 

دشمن چو بسته راه من ز هر سو به خیمه راه آمدن ندارم

دریای گوهرزای عشق

ای که پرچمدار عشـقی، قامت رعنات کو ای که موسای زمانی، آن یـــد بیـضات کو

ای که اندر دشت خونین قاف قهری قهرمان در سیاهی‌های دوران، تیغ بی پـروات کو

مشک خالی و دو دست و پرچمی‌ بشکسته

راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود داغ‌ها پی در پی و غم‌ها به هم پیوسته بود

 

بس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود

در آب رفتن و عطشان ز بحر آب گذشتن

هزار بار گر افتد به خاک پای تو دستم هنوز از تو و از هدیه کمم خجل استم

 

چنان به عشق تو گشتم اسیر، یوسف زهرا که مشتبه شده بر خلق من حسین پرستم

 

سقای حسین (ع)

 

بر توسن موج خشم، آوا زده بود مانند على بر صف هیجا زده بود

آبى مگر آورد حرم را ز فرات سقاى حسین، دل به دریا زده بود

 

ماه و خورشید

 

دو چشمت شرمگین شد ماه و خورشید

حضوری آتشین شد ماه و خورشید

 

حسین آمد به بالین برادر

به یکدیگر قرین شد ماه و خورشید

 

روشنی یار

ای شب، ای شاهد غم، روشنی یار چه شد؟ مـاهـــتاب سحرآسای  شـب  تـار چه شد؟ ای نسیـم سحری آب اجابت نرسید ساقی  تشنه لب  قافله سالار چه شد؟  

خیمه‌گاه زخمی‌ آب

از خیمه‌گاه زخمی‌ آب دود حریق العطش تا عرش می‌رفت _ امداد را _ پیچیده در شولای طوفان مردی به نام آبی دریا به شط زد ....

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×