دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
فصلِ بی‌مرگی

شهادت فصلِ بی‌مرگی‌ست، غوغاست

شما کابوس می‌بینید، رویاست

 

رها کن این سخن؛ پوچی کدام است!

سکوتِ سرخِ سرشار از کلام است

سپید نقره‌گون

در این شب، این سپید نقره‌گون کیست؟

ببویید، این شهید غرقِ خون کیست؟

 

که بوی گل دمیده از تنِ او

بهارافشان شده پیراهنِ او

رودِ روشنا

برو، خون تو رودِ روشنا باد!

خیالت عاشقان را دلگشا باد!

 

دلت خورشید رخشان شد، شهیدی

که فردای قیامت روسپیدی

سیاه امّا...

شگفتا می‌وزد چشم ابوذر

بزرگ آیینه‌دارِ خشم حیدر

 

صدا رنگِ غمِ غربت عجیب است

تمنّای جوانمردی غریب است

 

سپیددل

سپیددل که شدی،

مهر و ماه

حبیب

گلِ حیرتْ نصیبِ من کجایی؟

حبیب من، حبیب من کجایی؟

 

تو با آیینه‌ها سوگند خوردی

به لبخندِ خدا پیوند خوردی

ضیافت

ضیافت

به فرداست،

 

گلِ باغ خدا

در آن باران خون، در آن چکاچاک

گلِ باغ خدا افتاد بر خاک

 

چنان شمشیر آمد بر سرِ او

که پرپر شد به حیرت، پیکرِ او

نوگل عاشق

بیا ای نوگل عاشق به سویم

که بوسم رویت و مویت ببویم

 

بیا ای گل در آغوشم بخوان سبز!

که می‌خواند تو را یک بیکران سبز!

رجزخوان و سبکْروح و خداخوان

اجازه می‌دهد امّا غمین است

غمینِ قصۀ آن نازنین است

 

چه زیبا می‌رود قاسم به میدان

رجزخوان و سبکْروح و خداخوان

قصۀ قاسم

عزیزان! قصۀ قاسم غریب است

در این میدان دلش حسرتْ نصیب است

 

رها در بی‌قراری‌هاست، این گُل

به شوقِ پَر زدن شیداست، این گُل

 

 

تهاجم دست و داس

پاشیده خونِ بسی گُل

بر این کویر،

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×