دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
غربت غم

 

سلام باد به عبداللَّه! آن صغیر دگر

که بود در صدف کربلا، یکی گوهر

 

تمام نور که بُد، نور دیده‌ی زهرا

تمام حُسن که بودش، حَسَن یگانه پدر

خدا کند...!

 

خدا کند نرود امشب و سحر نشود!

که روز ما ز شب تار، تیره‌تر نشود

 

چه فتنه‌ها که به دنبال این سحر نبُوَد!

خدا کند نرود امشب و سحر نشود!

سقّای طفلان

چرا ای غرق خون! از خاک صحرا برنمی‌خیزی؟

حسین آمد به بالینت، تو از جا برنمی‌خیزی؟

 

نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل

بُوَد وقت نماز عصر، آیا برنمی‌خیزی؟

 

جوان‌مردی

ظهر‌گاهان، آفتاب صبح‌گاه آمد برون

کز حرم، ماه بنی‌هاشم چو ماه آمد برون

 

دختری آهی به لب، اشکی به رخ، مشکی به کف

از خیامِ کودکانِ بی‌گناه آمد برون

 

سقّای حرم

جان عمو! برای حرم، فکر آب کن

رفع عطش، ز عترت «ختمی مآب» کن

 

سقّای تشنگان حریم خدا تویی

از بهر تشنگان حرم، فکر آب کن

 

 

آخرین توشه

تا کفن بر قد و بالای رسایت کردم

سوختم وز دل پُر درد، دعایت کردم

 

آخرین توشه‌ام از عمر تو این بود، علی!

که غم‌انگیز نگاهی ز قفایت کردم

 

گریۀ بلند

سلام ما به حسین و به پاره‌ی جگرش!

که پاره شد جگرش، از شهادت پسرش

 

به خُلق ‌و‌ خو، علی آیینه‌ی پیمبر بود

صدف علیّ و به فضل و ادب، علی گهرش

 

صیّاد سنگ دل

دست جفای حرمله، یا رب! قلم شود!

کز تیر او، شهادت اصغر، رقم شود

 

صیّاد سنگ‌دل که دو دستش بریده باد!

راضی چرا به کشتنِ صیدِ حرم شود؟

 

هانی ‌بن عروه!

ز قطره‌قطرۀ آبِ روان، به هر دریا

ز ذرّه‌ذرّه غبارِ دوان، به هر صحرا

 

سلام باد به خون حسین و یارانش!

مجاهدان و شهیدان روز عاشورا

 

خیّاط ازل

کیست ماهی که چنین چهره برافروخته است؟

وز عطش بر لب دریا، جگرش سوخته است

 

سیزده ساله جوانی است که در عرصۀ عشق

قامت افروخته و چهره برافروخته است

 

سرخط سیادت

سلام باد به «عابس»، به حُسن عادت او!

که بود عشق خدا، سرخط سیادت او

 

به خاندان علی، خاندان او، عاشق

ز جان‌نثاری او، جلوه‌گر، ارادت او

 

فیض‌ جان‌نثاری

سلام ما به «زُهیر» و دلاوری‌هایش!

که بود شاهد عشق حسین و مولایش

 

هر آن ‌چه خواست که سر پیچد از کمند حسین

نشد که داشت به دل، جذبۀ تولّایش

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×