دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
قلۀ تاریخ

هجوم وحشی طوفان شکست بالش را

پرنده‌ای که خدا دید شرح‌حالش را

 

کسی به قلۀ تاریخ می‌رسد یا نه؟

زمان محاسبه می‌کرد احتمالش را

انتخاب

تو را به جان عزیزت بخواب عزیز دلم

ببین که حال دلم شد خراب عزیز دلم

 

نفس نفس نزن اینگونه‌ ای همه نفسم

مکن تو مادر خود را عذاب عزیز دلم

حیف

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست

آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست

 

بر شانه بینداز خودت را که نیفتی

حالا که توانایی از این بیشترت نیست

دسترنج

جان دادنم شبیه عروج شهیده است

آن بانویی که جان علی را خریده است

 

من زادۀ حسن، نوۀ مرد خیبرم

من را خدا برای حسین آفریده است

عقیق یمن

آنقدر رشیدی که تنت افتاده

اطراف تنت پیرهنت افتاده

 

یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم

با سنگ ز بس که زدنت افتاده

 

نفس سنگین

امان ز لحظۀ آخر که دست و پا می‌زد

عموی بی‌کس خود را فقط صدا می‌زد

 

امان ز تشنگی و پا کشیدنش بر خاک

که مهر داغ دلش را به کربلا می‌زد

گلاب

چگونه تو خوش‌قدّ و بالا شدی

به یک لحظه اینقدر زیبا شدی

 

مکش اینقدر پا به روی زمین

مکش پا که هم‌قدّ طوبا شدی

دست خطّ

گویی از قاطبۀ اهل حرم جان می‌رفت

قد رعنای حسن بود که میدان می‌رفت

 

صورتش قرص قمر بود و لبش جام عسل

پارۀ ماه سوی لشگر شیطان می‌رفت

یاد تنهایی بابا می‌کرد

در سرش طرح معما می‌کرد با دل عمه مدارا می‌کرد

 

فکر آن بود که می‌شد ای کاش رفع آزار ز آقا می کرد

ششم محرم؛ گزارش

ابر زخمت دوباره بارش کرد

آسمان را دچار لرزش کرد

 

چشمِ در خون نشسته‌ام، قاسم

زخم‌های تو را شمارش کرد

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×