دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
خروش رود و دریا

خروش رود و دریا: یا اباالفضل

پناه اهل دنیا: یا اباالفضل

 

به حق دست‌هایی که قلم شد

بگیر این دست‌ها را یا اباالفضل

دست به دریا

سقا تویی و دست به دریا برسان

یک مشک پر از آب گوارا برسان

 

نجوای غریب کودکان را بشنو

عباس عمو! زود خودت را برسان

علمدار شاه دین

سقاى کربلا و علمدار شاه دین فرزند شیر حق و هژبر کنام‌ها

با کام تشنه آب ننوشیدى از فرات یاد لب حسین و دگر تشنه کام‌ها

اجازت خواستن حضرت عباس از امام (ع)

باز بر من نور خورشیدی دمید

از رخ طبعم تجلی شد پدید

 

ماه روئی بازم آمد در نظر

ابرویش را معجز شق القمر

 

نور چشمان

اگر چه نور چشمان ترش رفت

به دریا زد یل آب آورش، رفت

 

دلش خوش بود تا آن لحظه‌ای که

سوی مقتل، غریب مادرش رفت

 

مصراعی از خون

تو را تعبیر هامون می‌نویسم

سپس از خیمه بیرون می‌نویسم

 

پرستوهای عاشق بیقرارند

تو را مصراعی از خون می‌نویسم

پوشیده‌ام لباس فخر و عزت

من قدرتی دیگر به تن ندارم دستی دگر چون در بدن ندارم

 

دشمن چو بسته راه من ز هر سو به خیمه راه آمدن ندارم

دریای گوهرزای عشق

ای که پرچمدار عشـقی، قامت رعنات کو ای که موسای زمانی، آن یـــد بیـضات کو

ای که اندر دشت خونین قاف قهری قهرمان در سیاهی‌های دوران، تیغ بی پـروات کو

مشک خالی و دو دست و پرچمی‌ بشکسته

راه من، از کثرت دشمن، ز هر سو بسته بود داغ‌ها پی در پی و غم‌ها به هم پیوسته بود

 

بس که از میدان، درون خیمه، آوردم شهید بود سرتاپای من خونین و زینب خسته بود

در آب رفتن و عطشان ز بحر آب گذشتن

هزار بار گر افتد به خاک پای تو دستم هنوز از تو و از هدیه کمم خجل استم

 

چنان به عشق تو گشتم اسیر، یوسف زهرا که مشتبه شده بر خلق من حسین پرستم

 

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×