دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
مرد کوفه

یک شهر پر از نفاق و نامردی و قهر!

اُفٍ لک یا کوفه! اُفٍ لک دهر

 

در را نگشود هیچکس بر مهمان

یک مَرد نبود غیرِ «طوعه» در شهر

فرستاده

بر دامنِ تزویر و ریا چنگ زدند

یکبار دگر به عشق نیرنگ زدند

 

امروز تمامِ شهر بیعت کردند

فردا به فرستادۀ او سنگ زدند

کوتاه سروده
مهمان نوازی!

دلم مانده ست و داغ جانگدازی

که شد با حرمت نام تو بازی

 

تنم زخمی، لبم تشنه، دلم خون

امان از این همه مهمان نوازی

از رجزخوانی حر شعر دهانش وا ماند

 کوفه خاری شد و در چشم جهان بین افتاد                                   اشک مسلم شد و از بام به پایین افتاد

                                  غم عروسی است که در حال طرب می‌آید                                   و به دامادی چشمان وهب می‌آید

به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
پذیرایی آتش و سنگ

دلم شور می‌زد که از دور دیدم

دو پیغام سرخ از بیابان رسیدند

سوارانی از کوفه و غصه‌هایش

که پیغمبر روضۀ یک شهیدند

 

به مناسبت شهادت مسلم بن عقیل (ع)
فکر فردای زینبی آقا

رو نزن؛ گوششان کَر است امشب

 با غم بی کسی مدارا کن

 همه دارند می‌روند آقا

 بی صدا گریه کن، تماشا کن

 

کوتاه سروده
بیا ... نیا

در شهرِ هزار رنگ بی مهر و وفا

در جمعِ حرامیانِ بی‌شرم و حیا

 

ذکرِ لب تو وقتِ شهادت این بود:

ای عشق! بیا، کوفه نیا ... کوفه نیا

زبان حال حضرت مسلم (ع)
دو دستم را به عهدی تازه بستند

دلم را مثل پیمان‌ها شکستند

دو دستم را به عهدی تازه بستند

 

همان‌هایی که نامه می‌نوشتند

به استقبال تو خنجر به دستند

کوتاه سروده
تمام کوفه عهدی تازه دارند

من و انبوهی از دلواپسی‌ها

که دارم لشکری از بی‌کسی‌ها

 

تمام کوفه عهدی تازه دارند

برای کشتن تو ای مسیحا

 

شعر عاشورایی وحشی بافقی
این ماتم بزرگ نگنجد در این جهان

روزی است اینکه حادثه کوس بلازده‌ است

کوس بلا به معرکهٔ کربلا زده‌ است

 

روزی است اینکه دست ستم، تیشۀ جفا

بر پای گلبن چمن مصطفا زده‌ است

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×