دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
نجل عقیل

اشک ما جاری است هم‌چون سلسبیل

در عزای مسلم، آن میر جلیل

 

داستان مسلم آمد تا به یاد

آتش اندر سینه‌ی من اوفتاد

 

عاشقی دیگر

 

باز خواهم شورشی از سر کنم

شرح حال عاشقی دیگر کنم

 

«هانی بن عروه» کز انصار بود

دوّمین سرباز آن دربار بود

 

هاتف غیب

چون ز کعبه شد، عزیز مصطفی

ره‌سپر، سوی دیار کربلا

 

کاروانش را سراسر بر ملا

دم‌به‌دم پیک بلا می‌زد صلا

 

بریدی کو؟

بَریدی کو که شاه تشنه‌کام از وی خبر گیرد؟

مگر کز قتل مسلم، ترکِ این ناخوش سفر گیرد

 

مگر چون بشنود ظلمی که مسلم دید و طفلانش

حساب کار خویش و طفلکان خویش، برگیرد

 

 

سیمرغ فدایی

 

دل من بر سر این دار، صفایی دارد

وه! که این شهر، چه بام و چه هوایی دارد

 

خانۀ پیرزنی، خلوت زاویۀ من

هر که شد وحی به او، غار حرایی دارد

کوفیان بی‌وفا

 

در کوفه، از وفا و محبّت، نشانه نیست

وز مهر و آشتی، سخنی در میانه نیست

 

کردار، جز نفاق و عمل، جز خلاف نه

گفتار، جز دروغ و سخن، جز فسانه نیست

سرگشته‌ کوچه‌ها

سفیر عشق در کوفه، اسیر دشمن است، امشب

عدو یک شهر و آن محزون، غریب و یک تن است، امشب

 

بریز، ای دیده! اشکِ غم، برای مسلم گریان

که اشک حضرت مسلم به عطف دامن است، امشب

 

خدا نگه‌دار

چون میسّر نشود، فرصت دیدار شما

ما که رفتیم، خداوند نگه‌دار شما!

 

نامتان روی علم بود و ز دستم افتاد

کاش! برداردش از خاک، علم‌دار شما

 

 

صیت وفا

گفت: ای گزیده از همه عالم، خدایتان!

بالای عرش بر شده، صیتِ وفایتان

 

از رحمت خدای جهان گشت بی‌نصیب

سنگین‌دلی که کشت به تیغ جفایتان

 

 

سرباز کوی عشق

 

از بام این پیام دهد، آشنای تو

کای شاه سرفراز! سر من فدای تو!

 

شهباز قُدسی‌ام من و سرباز کوی عشق

در سینه دل تپد چو کبوتر، برای تو

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×