دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
راهب روشن‌ضمیر

راهبی در خُلق و تقوا بی‌نظیر

ترک دنیا کرده‌ای، روشن‌ضمیر

 

راهبی از عهد عیسی، یادگار

خود بزرگان جهان را در شمار

 

ذبح مسیح

میهمانیّ غریب، آغاز شد

پای غم در دیر راهب باز شد

 

شد به هم آمیخته اشک و گلاب

ریخت بر پیشانی بشْکسته آب

 

شبّر و شبیر

کوفیان بر ناقه‌ها بستند بار

رو به سوی شام گشته ره‌سپار

 

حضرت سجّاد، ماه احتشام

هم‌چو انجم، کودکان دورش تمام

 

چراغ دیر

شد بلند آواز کوس «اَلرّحیل»

سوی نمرودی برند آل خلیل

 

بر شترها برنشانیدند باز

خود زنان و کودکان را بی‌جهاز

 

 

نهضت حسینى

آن که بر پا کرده است این شور و شین

آن حسین است، آن حسین است، آن حسین

 

دید چون جمعى همه گم کرده راه

پیش پاى خود نمی‌بینند چاه

 

 

واحسینـا!

 

ای شهیدی کز رخت، نور خدا پیداستی!

رأس پاکت بر سنان، مانند بسم الله‌ستی

 

گه تجلّی کرده نورت هم‌چو یزدان در درخت

گاه دیر راهب از وی وادی سیناستی

دیر راهب نصرانی

       

از فروغ روی جانان شد منوّر خانه‌ام

وندر این کاشانه مهمان شمع و من پروانه‌ام

 

وه! چه مهمان؟ کز رخش دیرم شده وادیّ طور

وه! چه مهمان؟ کز سرش گردیده روشن، خانه‌ام

دیر راهب

بعد شهر بعلبک آل زیاد

راهشان در دیر راهب اوفتاد

 

کهنه دیری در درونش راهبی

شعله‌های طور دل را طالبی

یک بهشت آزادگی را ساده با جوهر کشیدم

بوم نقاشی به دستم بود و طرح پَر کشیدم با قلم موی خیالم، نقش در دفتر کشیدم 

دیدم اما این قلم مو رنگی از جوهر ندارد منّت از مژگان و ناز از دیدگان تَرکشیدم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×