دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
لوای صبر

جبین بر زخم و رخسارت به خون بخشیده زیبایی  غبـار از عـارضت شستم، ولی با اشک تنهایی 

 

لبت از تشنگی چون شیشۀ قلبم ترک خورده عجب دارم که چشمت باز هم مانده است دریایی

بند هفتم از بحر طویل

حال در شام بود تربت من کعبه حاجات، همۀ خلق به گرد حرمم گرم مناجات بیایید که اینجاست، پس از تربت زینب حرم عمه سادات، همانا به کنار حرم کوچک من اشک فشانید، به یاد رخ نیلی شده‌ام، روضه بخوانید به جان پدرم دور مزار من مظلومه بگردید و بدانید که با سن کمم مادر غمخوار شمایم، نه در این عالم دنیا که به فردای قیامت به حضور پدرم یار شمایم، همه جا روشنی چشم گهربار شمایم، همه ریزید چو «میثم» ز غمم اشک، که گیرم همه جا دست شما

 

بند چهارم از بحر طویل

همه شب خون به دل و موج بلا ساحل ما شد که همین گوشه ویرانه‌سرا منزل ما شد، چه بگویم که چه دیدم، چه کشیدم، همه شب دم به دم از خواب پریدم، پس از آن زخم زبان‌ها که شنیدم، چه شبی بود که در خواب جمال پسر فاطمه دیدم، چو یکی طایر روح از قفس جسم پریدم، به لبش بوسه زدم دور سرش گشتم و از شوق به تن جامه دریدم، دو لبم روی لبش بود که ناگاه در آن نیمه شب از خواب پریدم، زدم آتش ز شرار جگرم قلب تمام اسرا را

 

بند سوم از بحر طویل

شب شد و عمه مرا برد، سوی خیمه و فردا به سوی کوفه سفر کردم و از کوفه سوی شام بلا آمدم و در وسط ره چه بلاها به سرم آمد و یک شب ز روی ناقه زمین خوردم و زهرا بغلم کرد و سرم بود روی دامن آن بانوی عصمت به دلم شعله آهی که عیان گشت سیاهی و ندانم به چه جرم و چه گناهی به جراحات جگر زخم زبانش نمکم زد، دل شب در بغل حضرت زهرا کتکم زد، پس از آن دست مرا بست و پیاده به سوی قافله آورد، چه بهتر که نگویم غم دروازه شام و کف و خاکستر و سنگ لب‌بام و ستم اهل جفا را

 

بند اول از بحر طویل

کیستم من؟ دُر دریای کرامت، ثمر نخل امامت، گل گلزار حسینم، دل و دلدار حسینم، همه شب تا به سحر عاشق بیدار حسینم، سر و جان بر کف و پیوسته خریدار حسینم، سپهم اشک و علم ناله و در شام علمدار حسینم، سند اصل اسارت که درخشیده به طومار حسینم، منم آن کودک رزمنده که بین اسرا یار حسینم، منم آن گنج که در دامن ویرانه یگانه در شهوار حسینم، به خدا عمه ساداتم و در شام بلا مثل عمو قبله حاجاتم و سر تا به قدم آینه‌ام وجه امام شهدا را

گلزخم‌‌ها

با سر رسید‌ه‌ای، بگو از پیکری که نیست از مصحف ورق ورق و پرپری که نیست شب‌ها که سر به سردی این خاک می‌نهم کو دست مهربان نوازشگری که نیست

با چشم‌های غیرت سقّا

زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم دارد عزای دیدن بابا هنوز هم

تا تاول دوبار‌ه‌ای از راه می‌رسد با گریه آه می‌کشد آن را هنوز هم

سه ساله دختر که زدن نداره

زدن نداره

 دختری که رمق به تن نداره

راه می‌رم آروم

 این پا که نای دویدن نداره

قطره قطره شمعم آب شد

 

زلف تو در باد بود و زلف من بر باد رفت هر چه زیبایی خدای تو به مویم داد رفت

 

من سند آورده‌ام از زجر‌های زجر، حیف! باد با خود برده مو‌های مرا، اسناد رفت

 

روضۀ با آب وتاب

دوباره روضۀ با آب وتاب می‌گیرم

من از مراثی‌ام آخر جواب می‌گیرم

 

سه روز کرده کفن چون تن تو را خورشید

عزا برای تو با آفتاب می‌گیرم

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×