دسترسی سریع به موضوعات اشعار
جستجوی پيشرفته
اذن شهادت

عطش را تو بهانه کردی ای جان که باشد دل بریدن از تو آسان

گرفتی از پدر اذن شهادت تو با بوسه بر آن لب‌های عطشان

سبط خاتم را ز انگشتر، نگین افتاده است

شبه پیغمبر، علی از صدر زین افتاده است

اکبر گل‌گون بدن، روی زمین افتاده است

 

با نوای دل‌خراشی زد صدا: بابا! بیا

سبط خاتم را ز انگشتر، نگین افتاده است

 

شیرازۀ ام‌الکتاب

بر زمین، شیرازۀ ام‌الکتاب افتاده است؟

یا که شبه احمد از پشت عقاب افتاده است؟

 

این على‌اکبر است افتاده در دریاى خون

یا که عکس ماه غرق خون در آب افتاده است؟

 

المثنای مصطفی هستی

جان عالم تصدق سرتان به فدای شما و مادرتان

تو امیری، امیر قلب منی این منم من همیشه نوکرتان

اذن میدان خواستن علی اکبر از پدر بزرگوار

 

باز دل سیل رخ دلبر کند

ز اشک خونین دامنم را تر کند

 

خامه امشب سد بابم می‌شود

صفحه دفتر حجابم می‌شود

 

شبیه حضرت خورشید آسمانی بود

کسی که عاشق چشمان مست دریا شد پرید سمت خدا سمت عشق زیبا شد

چه سرنوشت غریبی، طلوع کن خورشید خدا نوشته تو را تا که آب رسوا شد

پاداش برابر

اکبر که رخش جلال سرمد دارد

 این آینه، زیبایى احمد دارد

 

چون اوست شبیه مصطفى، دیدارش

 پاداش زیارت محمّد دارد

 

وداع آخر

 

در تابش آفتاب، اى ماه! برو

 اکنون که روى به سوى «الله» برو

 

هنگام وداع آخر، اى جان حسین!

 پیش نظرم، چند قدم راه برو

قامت خم

 

از داغ تو، ای جوان! شرر می‌گردم

من لحظه به لحظه پیرتر می‌گردم

 

با قامت راست از حرم آمده‌ام

با قامت خم به خیمه برمی‌گردم

آتش به جگر

 

من شعله به جانم و تو آتش به جگر

 تو سوخته‌اىّ و من ز تو سوخته‌تر

 

بر گرد على! که شب نگردیده هنوز

 سیراب شوى پسر! تو از دست پدر

فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×